سلام.....
اول بلاگ اسکای و بعدم این کامپیوتر غراضه من .........هفته یک دفعه باید کیس به بغل راه بیفتم تو خیابون برم پیش اقا سامان.......D:D:
من کلی حرف داارمااااااااا......نمیدوونم از کجااااا بگم....
چند وقته یه احساسیی دارم .....فکر میکنم دارم عوض میشم.....دگرگونی .....تحول...... اصلا نمیدوونم چیه؟؟؟!!!!!این حسه عجیب حالمو پاک ریخته به هم.....تازه کاش فقط خودم بودم به نظرم همه ادما حرفا اتفاقا حتی حسسا همه همه چیز فرق کرده .........
من که اصلا عشق رو قبول نداشتم یعنی درکش نمی کردم ; میگفتم فقط حرفه و اونم یه حرفه بی ربط الان همین جااااااا یک ذره اوونورتر دارم حسش میکنم........خیلی نزدیکه ........
نمیدوونم این که ادم یهو انطوری خودش میزنه زیره حرفاش قکراش عقایدش خوبه یا نه !!!!!
این تازه یکیش بود......
یه چیزه بی ربط:
تو یه مجله اینو خوندم که اگه اون موقعها تلفن شاعرا پیام گیر داشت چی میگفتن
مثلا مولاناااااا:
بهر سما از خانه ام رفتم بروون رقصان شوم شوری بر انگیزم به پا خندان شوم شادان شوم
بر گو به من پیغام خود هم نمر ه و هم نام خود فردا تو را پاسخ دهم جان تو را قربان شوم
ما بریم دیگه سره ادامه زندگیموننن
فعلا ........