سلام... باز همزمان هم کلی حرف دارم هم نوشتنم نمیاد...عجب گیری کردیما یه ماشینه غراضه زوار در رفته امروز زد به ما......داشتم از ترس میمردم یه ذره یارو رو نگاه کردم و بهش گفتم چیزیم نیست و اومدم؛از اونجایی هم که رو دنده شانس بودم برا بقیه راه تاکسی گیرم نیومد و نیم ساعتی پیاده رفتم .تازه بعد که رسیدم کلاس حالم بد شد ....اول که گویا خدا تصمیم به بردنه ما کرده بود ولی بعد بیخیاله ما شد.......که واقعا ممنونشم....خدایا مرسی... من حالا حالا کار داشتم...بازم شکر و مرسی حالا اینکه با چه مکافاتی بعد کلاس رفتیم دکتر و اینا که بماند.....ولی وقتی داشتیم میرفتیم دکتر حالم خیلی بد نبود :۲ ساعتی گذشته بود از اون صحنه شگفت انگیز سر حال با گندمزار و نغمه رفتیم اورژانس بیمارستان گفتن ببخشید ایشون سرشون خورده به جدوله کنار خیابونیارو هم یه حرکات عجیبی میگفت بکن که.........ما هم که همش خندیدیم اصلا دکتره به کل عقلمون شک کرد.......خونه هم که نگو مامانم دبیر ریاضی یه بار میاد میگه قضیه ا ول انتگرال رو بگو با بد بختی گفتیم ۵ دقیقه بعد اومده میگه قضیه دوم هم یادته!!!!!!بابا ما همون موقعش هم اینا رو مثله بلبل نمیگفتیم که.......خلاصه که بازم خدا ما رو شرمنده کرد ...هم خدا و هم...........مرسی و معذرت داشت یادم میرفت بگم ......بابا من عاشق نشدم اصلا من نمیدونم ادما عاشق میشن یا ااشغ من رو چه به این حرفا .....اصلا به گروه خونی ما نمیخوره.......این گندمزار عزیز یا گندم زار با احساس یا گندم جان یا هر چیز دیگه ای که بهش میگن الکی این بساط رو راه انداخت...ما هم حالا داریم براش دیگه اینکه دلم گرفته......خیلی برا خودم نیستا..برا یه اتفاق که نزدیکه منه........عذاب وجدان گرفتم....حالا برا اینکه تقصیره من بوده این اتفاق افتاده یا اینکه فکر میکنم باید کاری میکردم که نکردم نمیدوونم ......ولی الان یه ۱۲ ساعتی هست که اینطوریم هر کاری هم میکنم این یکیو بی خیال بشم نمیشه.......برا همین هی مطمئن تر میشم که تقصیر من بوده!!!!!! یکی ....یکی الان حالش خوب نیست هیچ!نمیدونم چیکار کنم !کاش میتونستم بهش بگم من عذاب وجدان دارم و فقط تو میتونی کمکم کنی ولی حالش بد تر از این حرفاست..... فقط میتوونم بگم از این چیزا زیاد اتفاق میافته ولی اون چیزی که بین ماهاست با ارزش تر از این حرفاست.....نمیگمم ناراحت نباید میشدی ولی خوب بعضی وقتا پیش میا خودتو بیشتر از این ناراحت نکن......دارم فکر میکنم از صبح یه کارایی بکنم شاید وضع بهتر شه!!کاشکه خدا خودش کمکم کنه کار درستی بکنم .....بازم دعا میکنم شما هم دعا کنید این وضعی که میدوونم بیخودی یش اومده درست شه ......من اینطوری از عذاب وجدان میمیرم........ درپایان هم از گندمزار و نغمه بابت حمل یک بیما ضربه مغزی شده تشکر به عمل میاورم...... الان دلم می خواست تمام کتابهای پائلو کوئلیو رو بنویسم اینجا ولی چون نمیشه یه چیزی از کتاب پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران مینویسم...... یک بار به مترسکی گفتم:لابد از ایستادن در این دشته خلوت خسته شده ای گفت:لذت ترساندن عمیق و پایدار است من از ان خسته نمیشوم دمی اندیشیدم و گفتم:درست است؛چون که من هم این لذت را چشیده ام گفت:فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را میشناسند انگاه من از پیش او رفتم و ندانستم منظورش ستایش من بود یا خوار شمردن من یکسال گذشت در این مدت مترسک فیلسوف شد هنگامی که از کنار ان میگذشتم دیدم تو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه میسازند..... خوبه حس نوشتنم نبود وگر نه چقدر مینوشتم....... خوش بگذره به همگی و خدا حافظ همگیتون باشه....... فعلا....
پرستو
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1382 ساعت 09:25 ب.ظ
سلام اول اینکه خودتی... ! دوم یه طوری تعریف میکنهآدم فکر میکنه اه چه احمق بودم که فکر کردم داره میمیره این شجاع خانوم ما رو کشته تا اومده بیمارستان ...یه ساعت دم بیمارستان کسری دعوا کردیم ده بار من بهم خورده ۱۰۰ بار خانوم تا تشریف آوردن تو اورژانس اونجا هم خودش رو زده به سالم بودن ... آخه فیلم دروغ گو تو سرت درد نمیکرد؟ گیج نمیرفت؟ کیبود سر کلاس داشت میمرد؟ یه دقیقه ای خوب شدی؟ اخه بابا جان تو که بلد نیستی از خیابون معمولی رد شی وسط اتوبان اونم رسالت بی در و پیکر اونم دو راهی آرژانتین ، افریقا ... معلومه میری زیر ماشین بعد بهش بر هم میخوره آی دم بیمارستان دلم میخواست با مشت بزنم تو سرت... حیف که خدا از اول زده تو سرت... راستی! میخواستس از یارو تشکر هم بکنی که پرتت کرده ای وااااااااای یادت رفت؟؟؟؟ بابا پروفسور! اعصابم به خدا خورده! اگر نری دکتر میام خونت انقدر شلوقش میکنم ماما نت غش کنه... پرستو من خیلی خر تر از توتم ها...به خدا میام میبرمت بیمارستان بابا یه ذره آدم باش ... مخم رو خوردی امروز ایکاش میشد همین الآن بزنمت!D: در ضمن بابا به تو ربطی نداره منو نغمه خودمون آدمیم میشینیم حرف میزنیم ..تازه اتفای هم نیفتاده هیــــــچ! پرستــــــــــــــو انقدر ما ها رو اذیت نکن توروخدا....
همه جای بدن از کاه پر باشه مهم نیست عزیزم اما دو جا باید همین طور که هست باشه. یکی قلبه و یکی هم مغز. مترسک نماد تنهایی و آرزوی رفتنه... نماد آرزوی زنده بودن و پروانه ها را در دشت دنبال کردن... اما جالب اینجاست که با اون قلب و مغز پر از کاهش هنوز یه حس گمی داره که بتونه باهاش آرزوهای اینچنینی داشته باشه. نه؟ حالا ببین این آدم پیچیده چقدر می تونه آرزو داشته باشه اون هم در هر لحظه از زندگی اش... مرسی از پیامت در وبلاگم... و آری من و تو هم نامیم. شاد زی.
خانم هر وقت خواستی از خیابون رد بشی اول به چپ نگاه کن بعد به راست ...در بالعکس نگاه کن دیگه.......اینم راست گفتی خودشون عاشق شدن بعد هر کی میگه سلام فکر می کنند یارو عاشقه ...نمی ذارند ما شعر بنویسیم که !!!!!! خلاصه سبز باشی
یه امکان به امکانات بلوگ اسکی افزوده شد٪ به یاهو اعتماد دارین ؟ از این به بعد تبلیغات وبلاگ خود را به یاهو بسپارید با عضو شدن در گروه بلاگ اسکی در یاهو http://groups.yahoo.com/group/blogsky شمار بینندگان وبلاگ شما چند برابر خواهد شد٪٪ اطلاعات بیشتر را در این وبلاگ بخوانید: http://roozngar.blogsky.com
اول اینکه ...آقا شما شعرت رو بنویس! من خودم به موقع جواب شما رو میدم...D: بعدش هم فرمون من دیگه نظر ندم...نمیشه که...تقصیر این امین بود ... من بیگناهم...
وبلاگ خوبی داری می خوام دفعه های بعد بهتر از اینها رو ببینم -
خوشحال می شم به من سر بزنی و نظر بدی
http://www.roozngar.blogsky.com
سلام
اول اینکه خودتی... !
دوم یه طوری تعریف میکنهآدم فکر میکنه اه چه احمق بودم که فکر کردم داره میمیره
این شجاع خانوم ما رو کشته تا اومده بیمارستان ...یه ساعت دم بیمارستان کسری دعوا کردیم ده بار من بهم خورده ۱۰۰ بار خانوم تا تشریف آوردن تو اورژانس اونجا هم خودش رو زده به سالم بودن ... آخه فیلم دروغ گو تو سرت درد نمیکرد؟ گیج نمیرفت؟ کیبود سر کلاس داشت میمرد؟ یه دقیقه ای خوب شدی؟
اخه بابا جان تو که بلد نیستی از خیابون معمولی رد شی وسط اتوبان اونم رسالت بی در و پیکر اونم دو راهی آرژانتین ، افریقا ... معلومه میری زیر ماشین
بعد بهش بر هم میخوره
آی دم بیمارستان دلم میخواست با مشت بزنم تو سرت... حیف که خدا از اول زده تو سرت...
راستی! میخواستس از یارو تشکر هم بکنی که پرتت کرده
ای وااااااااای یادت رفت؟؟؟؟
بابا پروفسور!
اعصابم به خدا خورده!
اگر نری دکتر میام خونت انقدر شلوقش میکنم ماما نت غش کنه...
پرستو من خیلی خر تر از توتم ها...به خدا میام میبرمت بیمارستان
بابا یه ذره آدم باش ...
مخم رو خوردی امروز
ایکاش میشد همین الآن بزنمت!D:
در ضمن بابا به تو ربطی نداره منو نغمه خودمون آدمیم میشینیم حرف میزنیم ..تازه اتفای هم نیفتاده هیــــــچ!
پرستــــــــــــــو انقدر ما ها رو اذیت نکن توروخدا....
از خیابون بیابون یا هر جا دیگه رد میشی مراقب باش ...همیشه مراقب باش
وگرنه کلامون میره تو هم
سلام
میخوای یه لینک به هم بدیم؟؟
امرتون اجرا شد! قربان شما برو مهمونی من هم میشینم دیوار نگاه میکنم... خوش میگذره تو هر دوتاش!D:
همه جای بدن از کاه پر باشه مهم نیست عزیزم اما دو جا باید همین طور که هست باشه. یکی قلبه و یکی هم مغز.
مترسک نماد تنهایی و آرزوی رفتنه... نماد آرزوی زنده بودن و پروانه ها را در دشت دنبال کردن... اما جالب اینجاست که با اون قلب و مغز پر از کاهش هنوز یه حس گمی داره که بتونه باهاش آرزوهای اینچنینی داشته باشه. نه؟ حالا ببین این آدم پیچیده چقدر می تونه آرزو داشته باشه اون هم در هر لحظه از زندگی اش...
مرسی از پیامت در وبلاگم... و آری من و تو هم نامیم.
شاد زی.
خانم هر وقت خواستی از خیابون رد بشی اول به چپ نگاه کن بعد به راست ...در بالعکس نگاه کن دیگه.......اینم راست گفتی خودشون عاشق شدن بعد هر کی میگه سلام فکر می کنند یارو عاشقه ...نمی ذارند ما شعر بنویسیم که !!!!!! خلاصه سبز باشی
خواهش میکنم انجام وظیفه بیده! هر چند که دقمون دادی تا اومدی.
در ضمن ایشالا که حل میشه.
ایشالا....
یه امکان به امکانات بلوگ اسکی افزوده شد٪
به یاهو اعتماد دارین ؟
از این به بعد تبلیغات وبلاگ خود را به یاهو بسپارید
با عضو شدن در گروه بلاگ اسکی در یاهو
http://groups.yahoo.com/group/blogsky
شمار بینندگان وبلاگ شما چند برابر خواهد شد٪٪
اطلاعات بیشتر را در این وبلاگ بخوانید:
http://roozngar.blogsky.com
اول اینکه ...آقا شما شعرت رو بنویس! من خودم به موقع جواب شما رو میدم...D:
بعدش هم فرمون من دیگه نظر ندم...نمیشه که...تقصیر این امین بود ... من بیگناهم...
تو جدی جدی نوشتنت نمیاد؟؟(شوخی کردما!!!)راستی لینکت رو هم بالاخره تو وبلاگم گذاشتم!!!خسته نباشم!!هنر کردم
خیلی هم دلشون بخواد:D:D:D:D:D:D:D:D:D