نوستالژی !

۱ـ دوم راهنمایی!
سرنوشتی که تعریفش با لحن او برای ما کودکان! داستانی خنده دار بود !!! ولی حال با شنیدنش اشک میریزیم!
دیگر داستان نیست ..از اول هم نبود ..همه اش زندگی بود زندگی محض ..شیرین ..تلخ..
با دیدن دوباره اش اشک در چشمانم حلقه زد ..نمیدانم از شوق دیدن دوباره اش بود ..از ناراحتی سال هایی که رفت و نتونستم کلاس هاش رو ادمه بدم...
یا لحن حرف زدنش بود که من رو یاد اون موقع ها انداخته بود!!
کلی هیجان زده شدم..........

۲ـ
وقتی کم کم همه بچه هایی که هر روز وبلاگشون رو میخوندم و باهاشون زندگی میکردم ننوشتن ....کم کم حس ما هم رفت..وقتی دوستای صمیمی یکی یکی رفاقت رو تعطیل کردن و رفتن سر زندگیشون حسم بیشتر رفت..
شایدم راست میگه نمینویسم چون ارتباطم با این دنیای مجازی کم شده!
شایدم چون حس کردم اگه بنویسم نمیتونم مثل قبل صادق باشم!! و این هم فایده نداره!!
حالا کسی هم نپرسیده چرا ننوشتی ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خود وب نویسی و وب خونی عالم قشنگی داشت ..یه جورایی خوش میگذشت!
وقتی نوشته های قبلی و کامنتاش رو میخونم احساس جالبی بهم دست میده!

کلمه ها از زندگی ما عقب هستند!