فکر کنم شنیدن صدای تو و تبریک عید باز آوردم اینجا!
مثه دفعه اولی که من و سمیرا رو آوردی.
حس میکنم نمیتونم بنویسیم!
یه جوریم که انگار تا حالا هیچی ننوشتم ! وبلاگ های قدیمی رو که خوندم اولش کلی متحیر بودم از خوندن حرفای دلشون ...
بعد رفتم سراغ خودم با خوندن بعضیاش خاطره دوری نزدیک شد و لبخنده کمرنگی نقش بست ولی بعضی از جمله ها انقدر گنگ و دور بود که چیزی رو به یادم نیاورد! شایدم نباید که می اورد .
به خاطره اون لبخنده کمرنگ دلم خواست 87 یه جورایی ثبت شه!
نمیدونم چرا یهو گفتن حرفای ساده دل اینهمه سخت شد ولی حتما تو نقش داشتی. شاید دلم نخواسته آدمی که خوب نمیشناسمش راحت منو بشناسه؛نمیدونم ولی الان ..
با کلی هیجان دیوارم رو رنگ می کردم وخاطره ها رو ریخته بودم دور و برم و خونه تکونی می کردم گل می خریدم و مثه خیلی ها میخواستم متحول شم و منتظره تحویله سال ؛ سالی نو بدون خاکستری های 86 . یا مقلب القلوب را می خواندم و کلی آرزوی خوب داشتم برای همه در 87 و چقدر دعا کردم ..همه چیز روشن بود خوب یا بد چیز هایی که باید اتفاق افتاد و بیشتر خواسته های من ماند ! شاید برای 88 شاید هم هیچ وقت !
و دوباره همه چیز تکرار شد شور آمدن عید سبزه هایی که هی سبز نمیشد سعی برای فراموش کردن همه بدی های 87 دوباره تصمیم گرفتن برای متحول شدن و امید به براورده شدن ارزو های مانده در 88 . و تا هستم تکرار می شود..
گاهی دلم برای قبل ترها تنگ می شود ،برای خل بازی و پارک لاله و بستنی میوه ای ودیدن های مکررمان و دوستی های (صفتش رو نمی دونم!) ولی دروغ نگم زیاد نیست! ازینکه انقدر خوش بودیم خوشحالم ..
راستی تا یادم نرفته! پارسال بیشتر دیدمت و شاید بیشتر شناختمت نمیدونم ..
شدید سر در گمم ولی زیاد دوستت دارم.
تو میدونی فقط نوشتم برای چند سال دیگه خودم ،که با خوندنش یا لبخند میزنم یا هر چی فکر میکنم یادم نمیاد که چرا و برای کی نوشتم!
واقعا تولده عیده همه مبارک!