اول بگم وقتی دیدم ۳۴ تا نظر تو مطلب قبلی داشتم هیجاناتم برانگیخت...بیشترین نظراتم بوده با کلی ادم جدید اشنا شدم که همشون خوبن ....الانم که میخوام بنویسم دلم نمیخواد چیزای دلگیری و اینا بنویسم اصلا روم نمیشه دیگه با این همه ادم خوب و.... ولی چه کنم زندگی قاطیه!!!
یه دنیا حرف و یه دله .... و ....یه....یه....یه......
من همیشه یهویی کامپیوتر رو روشن میکردم ؛یهو مطلب به ذهنم میرسیدو یهو هم مینوشتم...بدون فکر قبلی...امروز یه نیم ساعت فکر کردم با این حال و احوالم چی بنویسم ...در به در دنبال یه دو خط شعر که بتونم با هاش همه حسم رو بگم یا حداقل یه جمله ....پیدا نشد....گرچه تو این نیم ساعت چند تا وبلاگ خوندم و حالم یه کم بهتره ولی جمله ساده تر از این پیدا نکردم که
حالم بده ؛احساس خوبی ندارم؛دارم میمیرم....
فقط نمیدونم مرگ جسمانی یا مرگ قلبی یا مرگ مغزی یا مرگ روحی یاشایدم همش با هم....فعلا هیچ کاری نمیتونم بکنم ....حتی یه خریدِ کوچولو!!!!
ولی خدارو خیلی شکر که همه حالشون خوبه....یعنی بهتر از من هستن!!!!!
بچه هارو که امروز دیدیم؛ کنکوره تموم شده و نغمه که خوبه...گندمزار هم فعلا خوبه... تو خونه هم بالاخره ارامش بر قرار شد بعد کنکوره این خواهره ما.....
هر وقت میخوام که یکی پیشم باشه تا باهاش حرف بزنم یا نیست یا هست و به دردم نمیخوره ...هر وقتم میخوام تنها باشم تا کلی گریه کنم تنهایی؛ هزار تا ادم بیخود که فقط به خاطر رسم و رسومات بشری اسمشون ادمه دور و برم هستن.....
دلم وحشتناک گرفته...نیایین بگین وای پرستو و نا امیدی ..... من ازت انتظار بیشتری داشتم....
من هم ادمم...منم دلم میگیره ...منم.....چقدر دلم میخواد بنویسم و چقدر نباید نوشت....چقدر نمیتونم بنویسم ....چقدر هیچ کدوم از اجزای بدن من به حرف هم گوش نمیدن ....نه قلبم به حرف مغزم گوش میده ...نه چشمم به حرف قلبم نه دستام به حرف مغزم ....
فکر کنم ننوشتن بهتر باشه.....
همیشه کات های نگاه رو دوست داشتم ولی الان دلم میخواد داد بزنم بسه!!!!
تو چه مرگته؟!؟!؟!؟!
از صبح مثل سگی لالم هستی دیگه نمیتونی حرف بزنی
دیگه دوست ندارم!
دقیقا.... چته بابا؟
نمیدو نم چی بگم جز اینکه خدا تو رم شفا بده...
من نمیدونم هر جمله رو کدومتون گفتیدولی جفتتون....
میدونم... خیلی وقتا دل آدم میگیره... به خاطره چیزایی که خیلی ارزش دارن...
ولی عزیز... به دنیا بخند تا بت بخنده.
انشاالله همیشه همین تعداد نظر باشه یه کم هم بیشتر !!یه کما زیاد شد دیگه خیلی هیجانی می شی کار دست تهرانی ها می دی!!! من با اون بالایی موافقم هر چند آدم چقدر الکی باید بخنده !!! به نتیجه ای باید بده ! حالا تو بخند شاید این بار جواب داد
سلام معمولا وقتی که یک مرحله گذر رو طی می کنی دچار این عوارض می شوی. بعنوان مسکن پیشنهاد می کنم مثلا وقت بگذار اطاقت رو مرتب کن و چیزهای اضافه بر نیازت رو از اطاقت خارج بگذار و بفکر یک گلدون در اطاقت باش. اگه موثر نیافتاد بگو بازم درخدمتم .
سلام
بهت پیشنهاد میکنم حتما به وبلاگ صنم یه سری بزنی
http://sogmad.blogsky.com
موفق باشی و بای ...
بابا زندگی را سخت نگیر و بدون از این احساسها به همه دست میده.
امید هم الان تو بیمارستانه.حالش بهتره و یه چیز جالب اینکه بعضی از دوستاش گفتن ما هم دانشگاه نمیریم تا همه با هم بریم سربازی.واقعا بهشون حسودیم میشه.
دلت گرفته؟...پناهی بجوی...
از برای بودن ادمیان
مانع اشکهای زلال مشو!...
بی شک
می اید
انکس
تنها کسی که برای همصحبتی بهترین است...
ببخشید لینکت رو درست کردم!!!!
اگه هری پاتر ۵ رو دوست داری بیا بخون!!!!!
Salam
webe ghashangi dariiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
پرستو جونم
نمی دونم چرا مسعود بهت گفته وب منو ببین
ولی تمام وبها برای خودشون زیبایی داره
حتی فریاد زیبای تو که از عمیقترین احساس قلبت بلند می شه
زیبا می نویسی و زیبا هستی
دوستت دارم پرستوی مهاجر زیبا