هیچی!

چقدر دلم تنگ شده بود برا نوشتن!!!
بیشتر از یه ماهه که بنایی داریم و نمیشه مثله ادم زندگی کرد!!
داره بهتر میشه البته!
دیشب کلی حرف داشتما ولی الان دیگه نمیتونم ...
دفتر مشق کلاس اولم رو پیدا کردم خیلی دوسش دارم ؛خیـــــــــــــــلی

خیلی خستم ..
احساس میکنم نمیتونم خودم رو جمع جور کنم...یه چیزی تو همین مایه ها!! ولی خیلی دقیق تر...نه خودم رو نه اطرافیانم رو!!

دلم خیلی براش تنگ شده ..به همین سادگی بیشتر از ده سال گذشته که رفته و من جز چند تا نقاشی و یه سری عکس چیزه دیگه ای ازش ندارم!!
اولین کسی بود که بعد از مرگش یه جورایی همیشه منتظرش بودم..مثله بچه هایی که نمیفهمن چی شده!!
دلم میخواست باز سوار تاب میشدم تابم میدادی بعد من جون دوست از اون جیغ های بنفشم میکشیدم که میفتم میمیرما ارومتر!!
دلم برات تنگ شده ..کاش خوابت رو میدیدم!!

یه بار که گندمزار گفت هممون تقریبا تو یه دوره سنی خاص دچار یه پوچی محض میشیم و با یه سری عقاید عجیب گفتم من که اینطور نشدم ولی حالا که دفترای قدیمیم رو خوندم دیدم دچار شده بودم اونم بد جوری!
یعنی هِی دارم پشت سر هم بی ربط صحبت میکنم..
شاید دارم وارد یه مرحله متفاوت تر از بقیه زندگیم میشم شایدم نه!
ولی حس میکنم باید یه جور دیگه باشم یا بشم..
بسه.. بعدا میام مثله ادم حرفام رو میگم!
تا بعد..
نظرات 14 + ارسال نظر
علیرضا*شب بارانی* پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:24 ب.ظ http://rainynight.blogsky.com

سلام پرستو جان / من هم مثل شما یه مدتی درست و حسابی نتونستم به دوستای خوبم سر بزنم / ولی دوباره اومدم با قالب جدید / حتما یه سری به من بزن

سامان پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:34 ب.ظ http://metalhammer.blogsky.com

سلام پرستو جان
منم دفترهای کلاس اولتو دوس(ت) دارم.
سه تا دورودک فرستادم خودت می‌دونی چرا
بقییشم بعدآ حضوری

سحر پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:10 ب.ظ http://ghoroob.blogsky.com

من خیلی وقته وارد این مرحله شدم
برای خلاص شدن فقط یه راه داری
به خودت اعتماد کنی

[ بدون نام ] جمعه 7 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:40 ق.ظ http://nana.blogsky.com

مهر تو جمعه 7 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:41 ب.ظ http://mehreto.blogsky.com

سلام
کاش زودتر این مرحله هم بگذره و یه چیزی بگی که دوباره بر نگردیم سر کلاس اول...

من جمعه 7 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:41 ب.ظ http://fleurette.persianblog.com

خب من نمیدونم چی بگم....!‌؟

پوریا جمعه 7 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:39 ب.ظ http://www.tanboor.blogsky.com

این دفتر های قدیمی چقدر باحالن ..........

ذوقال جمعه 7 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:37 ب.ظ http://zooghal.blogsky.com

یا حق
خیلی دلم گرفت وقتی نوشتتو خوندم.به قول پوریا این دفترهای قدیمی چقدر باحالن من که همشونو دارم.
اما جونم برات بگه که اینم یه جورشه.

گندمزار شنبه 8 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:21 ق.ظ http://gandomzar.blogsky.com

سلام الیکم!
من on شدم هی ... پرستو انقدر ها هم که میگفتی بیر بط نبود ها ... در ضمن من همیشه درست میگمD:D:

نغمه شنبه 8 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:54 ق.ظ http://naghmeh-a.blogsky.com

توام که آویزونی دوست جون ! همه همینیم البته ... یه جورایی گیج میزنیم .
ولی .. یه چیز و میدونم ... تو همیشه اونی که باید بشی یا باشی .. میشی!!! شاید دقیقه نود ... یا بعد اینکه خودت و بقیه رو جون به سر کردی !! ولی .. به موقعش کارها رو ردیف میکنی ...
موفق باشی !

سامان شنبه 8 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:40 ب.ظ http://metalhammer.blogsky.com

منم با نغمه موافقم خیلی هم موافقم چون قراره:D:D:D:D:D

هامون شنبه 8 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:23 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

..سلام!
از بهار و کودکی چه خبر؟

*علیرضا *شب بارانی* یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:53 ق.ظ http://rainynight.blogsky.com

سلام پرستو جان / من هم با سامان موافقم (- : (- : (- :

ابرخاکستری یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:17 ب.ظ http://abrekhakestari.blogsky.com

این نیز بگذرد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد