ــ وقتی mail تو رو خوندم یاد مهتاب ویگن افتادم...شبی که بی جهت آشفته بودم و مهتاب گوش
میدادم و ...
ــ با مدرسه به اردوی آخر سال رفتم...همه چیز همان شکلی بود..شکل پنج شش سال پیش فقط
این بار من معلم بودم نه شاگرد..
ولی باز مثله همون موقع ها شیطنت کردیم...جیغ کشیدم...کف اتوبوس نشستیم و باز
سر نهار کثیف کاری راه انداختیم... فالهای مسخره گرفتیم...ولی این بار در فالم ۷ بچه بود به
جای نه تا..تاب بازی کردیم .... عکس های دلقکی گرفتیم و....فقط مثله اردوی اخر سال سوم
راهنمایی زار زار گریه نکردم!! مثل آن روزها که ارزو میکردم باز در یک کلاس باشیم این بار آرزوکردم
سال دیگر باز معلمتان باشم!
گفتم امتحان دوشنبه رو فراموش نکنید دوستان مهربانم!
ــ کمی میخوانم و بیشتر نمیخوانم...از ترم های پیش کمی بهتر است با وجود اینکه انگیزه خیلی
بیشتر است...ولی باز نزدیکای اخر ترم ...همه درسها کم و بیش مانده..و من باز هم بی استرس!!
یا بهتر است بگویم بی خیال...
ــ راه خواهم افتاد
باز از ریشه به برگ
باز از بود به هست
باز از خاموشی تا فریاد...
ـــ و در مورد من شاید هم بر عکس باشد..
دوست داری پولدار بشی؟ هر کلیک 80 ریال!
دستم درد نکنه نه؟
کجا رفته بودی؟
کسی نامهء احمقانه دستت نداد؟
در فروبند که چون سایه در این خلوت غم/ با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی...
لب ها به لب ها...
ای داد بیداد! تو بچه هارو بردی اردو! خدا به داد برسه. کسی هم سالم برگشت؟ خب ذیگه از شوخی بگذریم. میگم با اینکه گفتی فال ۹ بچه ات ماله ۵-۶ سال بیش بود من یادمه راهنمائی ۹ تا بچه برات جور شد!
و این شاگردها گاهی می شوند یک بهانه برای ادامه!
خوش به حال خودت ..