ــ رقصم گرفته بود
مثل درختکی در باد
آن جا کسی نبود غیر از من و خیال و تنهایی
رقصم گرفته بود ...
پیرانه سر ؛ دیوانه وار
تنها؛ تنها؛ تنها؛ تنهــــــــــا رقصیدم *
ــ انگار مجبورم وقتی شب تا صبح را در اوج احساس نوشته ام و بعد که ارام شدم به نوشته
هایم خندیدم ؛ نقدشان کردم و خودم نظردادم ؛ بیایم واز هیچی بنویسم..هیچی ِ که پر است و
دنیایِ بزرگی است برای من ... و من که هیچ وقت خسیس نبوده ام این بار دلم نمیخواد کسی
را شریک ذره ای از احساسم کنم ...
در گردش خویش اگر مرا دست بُدی
خود را برهاندمی ز ســــــــرگر دانی
* ابراهیم منصفی
دلم برات تنگ شده بود!!!
مطرب! کنون وقت کرشمه نیست...دم به دم صبح نه! شادمانی برای شبی دیگر...به حضوری...گرمی...
سلام:
--> پاییزی دیگر و شاید تجربه دوباره با هم بودنی دیگر<--
منتظر حضور گرمتان در جمع صمیمی وبلاگ نویسان بلاگ اسکای هستیم ... (:
http://1st-gharar.blogsky.com
سلام ..خواندمت ...
چه جالب که تو رقصیدی !
زیادی جالب !
با این که بلد نیستی همیشه مایه روت خوب بوده
برنامه منو خراب نکنین! زود باشین !
می دونی مدام به این نتیجه می رسم بعضی وقتا نظر ندیم بهتره!
چه همه درگیر رقصن D:
من کشته ی رقصیدنتم دوستی ...
اونم وقتی خونه خودت تنهایی نزده میرقصی D:
به به!!
چه پست بشکن و بالا بندازی!!
هنوز داری می رقصی؟