-
هر چی باشه عشق نیست ولی خوبه!!!!
یکشنبه 29 تیرماه سال 1382 01:46
حالا هی نگم سلام هم اتفاقی نمیفته!!!!!ولی سلام..... باز بیخوابی اومده سراغ من!!از اون شبایی که تا صبح بیدارم..... حالا اگه میگفتن این کتاب رو بگیر دستت دو کلمه درس بخون هنوز کتابو نگرفته دستم غش میکردم از خواب....اصلا همه بچه ها منو به خوابالویی میشناسن همین امسال عید بود ده بار وقتی شبا داشتیم با گندمزار در س...
-
خدا هم گناهکار ه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جمعه 27 تیرماه سال 1382 13:16
سلام اول میخوام یه چیزی بگم در جوابه شاهرخ که گفته بود من دارم از اینجا دستِ خالی میرم...بعضی وبلاگ ها ورزشی هستن و پر از اطلاعات جدید...یا مثلا تاریخی یا فلسفی یا سیاسی ...اینا همشون با وجود اینکه شاید دارای مطالب اموزنده ایی باشه ولیبا این وجود هر کسی که میره دسته پر بر نمیگرده!!!بستگی به ادمی که رفته اون جا...
-
چیزی نمونده بود گیرِ منکراتی ها بیفتم!!!
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 21:09
سلام... احوال شما؟ با این "احوالِ شما" یهو یاد بچگی هام افتادم که نامه مینوشتم برا داییم که سر باز بود و میگفتم دایی علی جان حال شما خوبه؟؟؟اصلا فرقی نداره چون من خوبم....جالب اینه که یکیشونم پست نشد...تا میومدم پست کنم اون دودر میکرد و میومد میگفت مرخصی تشویقی بهم دادن...بعد شب نشده زنگ میزدن که دایی جان از گرگان...
-
چقدر امروز دیر گذشت!!!
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 21:18
امروز از صبح دلم میخواست برم بیرون ولی جایی رو نداشتم که برم.....کسی رو هم نداشتم که باهاش برم بیرون ......بد شانسی نه خیلی کار هم داشتم از ۶ صبح هم مثه خروس پا شدم .......از صبح نزدیک ۷ ساعت on بودم جالب اینه که هیچ کس هم نبود تا اخر سر یه دو نفر on شدن ولی خیلی هم طول نکشید....هی دور سره خودم گشتم تا ساعت ۵ دیگه جدا...
-
باز خوبه که بقیه خوبن!!
شنبه 21 تیرماه سال 1382 21:48
اول بگم وقتی دیدم ۳۴ تا نظر تو مطلب قبلی داشتم هیجاناتم برانگیخت...بیشترین نظراتم بوده با کلی ادم جدید اشنا شدم که همشون خوبن ....الانم که میخوام بنویسم دلم نمیخواد چیزای دلگیری و اینا بنویسم اصلا روم نمیشه دیگه با این همه ادم خوب و.... ولی چه کنم زندگی قاطیه!!! یه دنیا حرف و یه دله .... و ....یه....یه....یه...... من...
-
شاخ در میاره ادم با حرفایی که میشنوه!!
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 17:13
دیروز روز بدی نبود ؛خوب بود؛یعنی خواستیم که روزه خوبی باشه و شد گندمزار اینجا بود و مقداری خل بازی در اوردیم که از مطلب قبلی پر واضح است!!!که این گندمزار من رو اغفال کرد. زود رفت .چون ممکن بود شب اینجا شلوغ شه و بعد دیگه خونه رفتنش با خدا میشد دستور داده بودن زود برگرده....یه ساعت بعد تلفن زنگ زد گفتم: بله .گفت :سلام...
-
شرایط یک مادر شوهر ایده ال!!!
سهشنبه 17 تیرماه سال 1382 17:54
ما نشستیم فکرامون رو کردیم دیدیم برای اینکه آدم بتونه در آینده راحت و با اعصاب آروم زندگی کنه مادرشوهر آدم باید یه سری شرایط رو حتما داشته باشه مثلا: ۱- سوادش نباید از سیکل تجاوز کنه( بی سواد باشه بهتره) ۲- بچه هاشو مخصوصا پسرشو دوست نداشته باشه ۳- هر وعده غذا درست نکنه ، که عادت کنند مدام غذای گرم و جدید بخوان ۴- IQ...
-
مطلب قبلیه پاک شد
دوشنبه 16 تیرماه سال 1382 09:30
اول اینکه مطلب قبلی پاک شد ؛ بچه هایی هم که نظر داده بودن مرسی ولی باید پاک میشد احساس کردم اشتباهی گرفتن مطلب رو بعضی ها من کاملا نمادین و بی منظور نوشته بودمش ولی....... بچه که بودم مامانم از هفت روزه هفته ۶ روزش داشت من رو به خاطر کارایی که کرده بودم دعوا میکرد هر روزم یه چیزی حدود ۱۲ ساعت از ۲۴ ساعت......به امید...
-
دنیا و عشق و حالش کنکور و بیخیالش!
شنبه 14 تیرماه سال 1382 14:26
سلام..... موندم اگه این همه ادم دعا نمیکردن چی میشد!!!!خیلی بد دادم از پارسالم بدتر!!!باز بچه ها اگه بد دادن حداقل یه پیشرفتی بعد یه سال کرده بودن ما پیشرفت که نکردیم هیچ در جا هم گه نزدیم هیچ پسرفت کردیم اونم اساسی!!!! ناراحت نیستم اصلا پارسال این ومقع داشتم میمردم ولی الان نه!!!هر چی بخواد پیش میاد.....نغمه هم بد...
-
همه ارزششو ندارن!!!
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 22:38
خدایا من برای همه قلبی پر مهر ارزو دارم برای همه ذهنی پاک و بی دغدغه و برای همه ایمانی راسخ و برای همه توکلی عظیم بر خالقشان ارزو دارم تا در نهایت صداقت و صمیمیت ؛با گامهایی استوار و با امید به خدایشان بی هیچ لغزش و خطایی؛بی هیچ تردید و دو دلی؛ در نهایت ارامش قدم در راه گذارند ؛ راهی که تو برایشان برگزیدی و در راه...
-
عنوان گذاشتنم سخته ها!!!!
جمعه 6 تیرماه سال 1382 19:50
ای ایه مکرر ارامش میخواهمت هنوز اری هنوز هم دریای ارزو در این دل شکسته من موج میزند راهی به دل بجو….. این چند وقت از این حالتا بود که اگه میومدم مینوشتم به قول یکی از بچه ها گند میزدم به همه حرفای قبلی…..ولی الان نه زیاد… تا حالا شده بگین حاضرین از امروز صبح تا فردا صبح که چیزی نیست تا یک هفته بگین غلط کردم ولی...
-
معتاد معتاد شدم!!!!
دوشنبه 2 تیرماه سال 1382 18:59
هیچی من معتاد شدم مصرفم هم بالاست هر کار میکنم نمیشه ترک کنم!!تازه این هفته که کامپیوتر نداشتم فهمیدم......حالا نمیدونم چه نوع ترکی بکنم!!ترک یابویی یا برم دکتر دوا درمونی پیدا شه شاید.....میشه هم این رو ترک کرد به یه چیز دیگه رو اورد...... خلاصه کسایی که تجربه دارن کمکی کنن......الانم کافی نتم!!! فال حافظ گرفتم...
-
عنوان نداره!!!
جمعه 30 خردادماه سال 1382 08:23
گندمزار:میگن امشب اونجاها اجازه تیر اندازی دادن(الکی گفته بود) اینا که پریشب بی اجازه هم تیر اندازی هوایی کردن.....حالا ببینیم چی میشه تق تق تق تق تق تق.....فکر کنم ۶ تا بود...بازم ساعت ۱۲:۳۰ همه از خواب پا شدن..... مامان:فکر کردم بمبارونه......صداش مثله بمبارونای عراق بود!!! نگران نباش نوبته اونم میشه......روی صهیو...
-
کاکتوس من!
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 12:40
سلام..... چند وقت پیشا گندمزار یه کاکتوس برا من اورد که بیشتر شبیه گل بود تا کاکتوس...خلاصه قشنگ بود منم گذاشتمش بالای تختم....دیروز که اومدم خونه تازه فهمیدم خیلی کثیفه گلدونش...رفتم که تمییزش کنم یهو از دستم افتاد با کلی بد بختی گرفتمش!!ولی یه لحظه نزدیک بود بمیرم......الان حالش خوبه!!تازه فهمیدم دوسش داشتم و...
-
ربطی به هم ندارن!!!!
شنبه 24 خردادماه سال 1382 10:13
سلام اول اینکه اقا جان ما هر چی گشتیم بوی مرگ رو پیدا نکردیم که بندازیم بیرون!!!شرمنده ولی سعی خودم رو میکنم!! این بابای من اومده ۲ روز پیش یه چیزی تعریف کرد اعصابمون ترکید!!!!!! میگفت"سواره یه تاکسی شده که یه اخوند جلو نشسته بوده یه پسره هم عقب ....بابای ما هم وسط دعوا رسیده!پسره داشته فحش میداده به اخونده و همین...
-
الهی همه چیز را سپاس...........
پنجشنبه 15 خردادماه سال 1382 14:39
سلام....... میخواستم دیگه نیام بنویسم تا حالم خوبه خوب شه........ولی هر بار که تو این چند روز اومدم یه سر به وبلاگم بزنم وقتی این"تنهایی مضمن"رو خوندم حالم بدتر شد......گفتم بیام بنویسم شاید بهتر بشه!!!من خیلی خستم......خسته ی خسته ......با کلی کار!!!!!با یه ذره وقت!!!البته یه ماه برای انجام خیلی کارا زیادم هست ولی...
-
تنهایی مضمن!!
یکشنبه 11 خردادماه سال 1382 10:22
تنها موندن چیز بدیه و احساس تنهایی بدتر!!حالش خوب نیست؛احساس بدی داره ؛احساس بیخود بودن؛بی فایده بودن؛پوچی و کلا به درد نخور بودن...شاید یه چیزی داشته که از دست داده...اره یه چیزی مثله ارزش........احساس بی ارزشی داره... فکر میکنه دیگه کسی حوصلش رو نداره!!نه حوصله اونو نه حوصله غم غصه هاش.....حتی دیگه کسی حوصله مسخره...
-
بازم خدا کمکم کرد!!!!!!!!
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1382 21:25
سلام... باز همزمان هم کلی حرف دارم هم نوشتنم نمیاد...عجب گیری کردیما یه ماشینه غراضه زوار در رفته امروز زد به ما......داشتم از ترس میمردم یه ذره یارو رو نگاه کردم و بهش گفتم چیزیم نیست و اومدم؛از اونجایی هم که رو دنده شانس بودم برا بقیه راه تاکسی گیرم نیومد و نیم ساعتی پیاده رفتم .تازه بعد که رسیدم کلاس حالم بد شد...
-
من عاشق دریام........
جمعه 2 خردادماه سال 1382 14:24
اول سلام........ من که خوبم ؛شما ها خوبید؟امیدوارم همتون خوب باشید اگه هم نیستین تصمیم بگیرین و سعی کنین خوب باشین کاری که من دارم میکنم من الان تصمیم گرفتم خوب باشم بیخیا ل همه چرندای بی ارزشی که بهم میگن بشم ؛چون حرفاشون که راست نبوده تازه اگرم راست بود؛ حیف نیست!!!!!!!مگه دنیا مال کیه؟مگه مال ماها نیست؟یه ذره که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1382 23:32
میگویند خاخام بال شنتف با گروهی از شاگردانش بالای تپه ای بود ناگهان دید گروهی قزاق به شهر حمله کردن وشروع به قتل عام مردم........خاخام که دید بسیاری از دوستانش ان پایین میمیرند و تقاضای رحم میکنند فریاد زد :اه ه کاش من خدااااا بودم یکی از شاگردانش با تعجب پرسید :چطور میتوانید این کلام کفر امیز را به زبان...
-
خدایم بزرگتر است...
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1382 10:29
و ان هنگام که هر چه خواست گفت؛تهمت زد و ناروا گفت؛نفرین کرد و دشنام داد و سکوت کردی و فقط قیامت را به یادش اوردی و اینکه نمیتوانی این همه تهمت را ببخشی در جواب اشکهای خاموشت گفت که خدایش بزرگ است که خدایش عظیم است که خدایش او را میبخشد که خدایش حق را به او میدهد........ خدایش بزرگ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1382 10:01
سلام..... من دیشب تازه ۴ خوابیده بودم در نهایت بی انصافی۶ صدام کردن....بعد ۳ ساعت تازه خواب از سرم پریده..... یه سوال.......جوابمو بده یکی اگه همین الان خدا بیاد و یکی از نعمتاشو ببخشه به این پدر؛مادرای ما........یعنی یه لطفی بکنه بهشون.....در رحمتو براشون باز کنه.......از این همه بنده الان اونارو انتخاب کنه برا یه...
-
شکی که انسان را عوض میکند
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1382 21:11
سلام به ما گفتن زود به زود بنویسیم ما هم گفتیم چشم..... اول اینکه عید همه مبارک....نمیدونم چرا وقتی اونایی که رفتن مدینه لحنشون عوض میشه و حالت نگاهشون فرق میکنه میگن کاش الان اونجا بودیم دلم میگیره......شاید چون درک نمیکنم چی میگن...امروز فکر کردم شاید برای اونا امرووز عید تره..یا شاید من اندازه اونا عظمت این عید رو...
-
بی عنوان
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1382 14:01
سلام..... اول بلاگ اسکای و بعدم این کامپیوتر غراضه من .........هفته یک دفعه باید کیس به بغل راه بیفتم تو خیابون برم پیش اقا سامان.......D:D: من کلی حرف داارمااااااااا......نمیدوونم از کجااااا بگم.... چند وقته یه احساسیی دارم .....فکر میکنم دارم عوض میشم.....دگرگونی .....تحول...... اصلا نمیدوونم چیه؟؟؟!!!!!این حسه عجیب...
-
خوبتر از این نمیشد.....
سهشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1382 18:52
سلام....خیلی خوبههههههههه.....کیف کردم دیروز بدونه اینکه کاری بکنم و تلاشی بکنم رو اعصابه یکی راه رفتم.... اون که حسابی حقش بود...ولی فک کنم تمام مدت داشت بهم فش میداد.....هیچ مهم نبود داشتم از خوشالی میمردم که یارو رو دیوونه کردم..... راستی عماد مرسی خیلی خوب شد....فکرشو نمیکردم به این زودیا درست شههههه.... ما دیرووز...
-
یعنی خدا تصمیمشو عوض میکنه؟
دوشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1382 08:26
سلام. حال شما؟ ما که هیچ خوب نیستیم...... همیشه خیلی حس نوشتن داشتماااااا.....ولی الان اصلا.دیشب فقط ۱۱ تا ۱ رو خابیدم.....جو کنکور مثلن گرفته بوودما رو.....هیچی هم نخووندم.....خدا خودش امسال رو به خیر کنه منتها نه اونطوری که پار سال به خیر کرد.....شایدم الان خدا داره با خودش میگه که بر تصمیمش پا بر جاست!!!!!!!! کی...
-
سلام
شنبه 30 فروردینماه سال 1382 20:18
سلام..... واقعا خیلی بی معرفتی که پرستو رو با دو تا o نوشتی!!! این id مال من بود!!!کی تا حالا مجبور شده پرستو رو مثل من با ou بنویسه؟!