ما نشستیم فکرامون رو کردیم دیدیم برای اینکه آدم بتونه در آینده راحت و با اعصاب آروم زندگی کنه مادرشوهر آدم باید یه سری شرایط رو حتما داشته باشه مثلا:
۱- سوادش نباید از سیکل تجاوز کنه( بی سواد باشه بهتره)
۲- بچه هاشو مخصوصا پسرشو دوست نداشته باشه
۳- هر وعده غذا درست نکنه ، که عادت کنند مدام غذای گرم و جدید بخوان
۴- IQ ش هرچی پایین تر باشه مناسب تره
۵- از این خانم ترو تمیز ها نباشه ، ما حوصله ترو تمیزی نداریم
۶- کاری به کار عروس ونوه ها نداشته باشه
۷- علاقه ای به رفت و آمد نداشته باشه
۸- قیافش بد ذات نباشه
۹- صدا کلفت نباشه
۱۰- اهل متلک گفتن نباشه که براش دارما
ما هیچ گونه توهینی به اون مادرشوهر هایی که این خصوصیات رو ندارن نمی کنیم ولی برای عروس هاشون از صمیم قلب آرزوی آزادی داریم
حالا این که این فکرا چه جوری به ذهنمون رسید بماند
این که میگیم بیسواد باشه برا این که اگر چیزی حالیش باشه و تو هم حالیت نشه کلی ضایع میشی مثلا فکر کنین مامانه من دبیر ریاضیه بعد عروسمون ریاضیش همیشه زیره ۵ بوده خوب تیکه بارون میشه عروس بد بخت!
یا اگر بچشو خیلی دوست داشته باشه هی دلش تنگ میشه میخواد ببینتش بعد هر دفعه مخش رو میزنه بیا درستش کن!
سومی هم که واضحه ما غیر از نیمرو چیزی بلد نیستیم و تمیز کاری اینا هم که اصلا تو خون ما نیست
اهل رفت و آمد نباشه که حوصلهء بریز و بپاش و برو بیا رو نداریم، دوری و دوستی!
صدا کلفت نباشه که هر بار داد بزنه «پرســـــتــــــــــو» یا «گــنــــدمــــزار» چهار ستون بدن آدم بلرزه
اینم که میگیم اهل متلک نباشه برا خودش بهتره چون ما تو تیکه انداختن کم نمیاریم ضایع میشه بنده خدا تو این سن!!!
خلاصه که از ما گفتن بود
نه خیر ماخیلی هم دخترای خوب و خانم و باشخصیتی هستیم اشتباه گرفتین
عرضی نیست تا دفعهء بعد
پرستو و گندمزار
اول اینکه مطلب قبلی پاک شد ؛ بچه هایی هم که نظر داده بودن مرسی ولی باید پاک میشد احساس کردم اشتباهی گرفتن مطلب رو بعضی ها من کاملا نمادین و بی منظور نوشته بودمش ولی.......
بچه که بودم مامانم از هفت روزه هفته ۶ روزش داشت من رو به خاطر کارایی که کرده بودم دعوا میکرد هر روزم یه چیزی حدود ۱۲ ساعت از ۲۴ ساعت......به امید اینکه من بگم ببخشید ؛اشتباه کردم دیگه نمی کنم ولی من همه ۱۲ ساعت رو وای میستادم نگاش میکردم بی یک کلمه حرف....خوشم نمیاد از این کلمه ببخشید اگر در معنای واقعیش به کار میرفت...........ولی الان نه !!!!ایراد نداره دیگه به نظرم اگه بگم ...اگه لازم باشه و اگه کاری کرده باشی گرچه تا حالا ۲ بار بیشتر نگفتم ولی....مهم نیست بازم میگم اگه احمق بازی در اوردم ببخشید.....
دیشب تا ۵ بیدار بودم ولی نمیتونستم on بشم داشتم از نگرانی و غصه و ..... میمردم .....دلم خیلی گرفته بود از ظهرش ؛شب هم که دیگه هیچیی......ولی هیچ کار هیچ کاری نمیتونستم بکنم نمیدونم چرا یهویی همه چیز میریزه به هم؟!امیدوارم درست شه زوده زود.....
نمیدونم چرا ادما انقدر لجبازن؛چرا ادما انقدر همه چیزرو سخت میگیرن؛چرا ادما نمیذارن اونجوری که دوست داری زندگی کنی؟چرا اونی هم که دوستش داری بیخودی از دستت ناراحت میشه؟چرا ادما انقدر زود عصبانی میشن؟چرا ادما بعضی وقتا نمیفهمن دارن چی کار میکنن؟چرا ادما عادت کردن به اذیت کردن همدیگه؟چرا ادما همیگرو دوست دارن ولی به روی خودشون که نمیارن هیچ ......؟چرا بعضی ها انقدر سنگدل شدن؟چرا..........هزار تا چرای دیگه ...هزار تا حرف بی ربط دیگه....حالم اصلا خوب نیست ...نمیدونم باید چیکار کنم......
تا باز چرت و پرت نوشتنم رو ادامه ندادم برم....برم دعا کنم قبل از اینکه دیوونه بشم خدا یه فکری به حالم بکنه!!!
سلام.....
موندم اگه این همه ادم دعا نمیکردن چی میشد!!!!خیلی بد دادم از پارسالم بدتر!!!باز بچه ها اگه بد دادن حداقل یه پیشرفتی بعد یه سال کرده بودن ما پیشرفت که نکردیم هیچ در جا هم گه نزدیم هیچ پسرفت کردیم اونم اساسی!!!!
ناراحت نیستم اصلا پارسال این ومقع داشتم میمردم ولی الان نه!!!هر چی بخواد پیش میاد.....نغمه هم بد نداده خیلی از پارسالش بهتره فکر میکنم قبول شه اگه اینایی که زده درست باشه!!!البته اونی که میخواد نه ولی خوب.....گندمزارم از پارسالش بهتر داده اگه درست زده باشه تقریبا اونی که میخواد قبول میشه ...خیلی خوب میشه .......ولی بعد من باید بیام اینجا بگم گندمی خداحافظ........خلاصه که ما هم مثله ادم (البته ادم ضایع شده)بر میگردیم دانشگاه خودمون....تابستونم شاید برم واحد بگیرم که خیلی عقب نمونم....
خلاصه که این بار یک تیر دعای ما هم کار گزار نشد....همینطوریش خودم دیگه ساعتای ۱۱ اینا مخم از کار افتاده بود بعد هنوز ۴۰ دقیقه مونده بود که خون دماغ شدم منم از خدا خواسته پا شدم اومدم بیرون ...حسش نبود...دیگه بقیه هم ولم کردن خدا رو شکر....
از امروز تابستون شروع شده .... کلی کار دارم که امیدوارم به همش برسم......فکر میکنم که این تابستون متفاوتی باشه.....
دیشب به یاد بچگی ارگ زدم بعد سه سال ...البته خیلی حالیم نبود ولی اون موقع از زدن همونم خودم کیف میکردم بقیه هم مهم نبودنمیخوام برم دنبال سه تار ...از همین روزا هم شروع میکنم.....
ما بریم فعلا.....