توهم!


ــ تا حالا نمیدونستم توهم واقعی چه شکلیه!

ولی حالا میدونم

سه روز پیش برای نغمه با کلی آب و تاب ماجرایی روتعریف کردم وگفتم که فلانی بهم زنگ زده و
چیا گفته بعد فهمیدم که اصلا بهم زنگ نزده بوده!

شاید خواب دیدم..

یکی دوتا چیز عجیب دیگه هم پیش اومد و مطمئن شدم!!

ــ یادمه اون اولا یه بار بهم گفت هر کی مشکلی رو به وجود میاره خودشم باید حل کنه!!

اون وقت برام خیلی قابل درک نبود  کلی بهم برخورد که چرا برای ما که دوستای صمیمیش

هستیم تعریف نمیکنه!! و چرا فکر میکنه ما نمیتونیم کمکی بهش بکنیم!!

ــ این خیلی خوبه که من مطلبم رو مینویسم  بعد ۲ روز بعد اپدیت میکنم

عصبانیتم کاهش پیدا میکنه بعد چرت و پرت هاش رو پاک میکنم فقط مطلبم کم میشه!


ــ تقصیر من نیست نمیدونم باید چیکار کنم!
حالم یکم بهتر شده!!
خیلی کم

در نهایت جمله اغاز است عشق!


    از سخن چون عشق می ماند زما

    پس رها کن خویشتن را در صدا

    چون صدا عشق است و پرواز است عشق

    در نهایت جمله اغاز است عشق!

 ـــ این یک هفته چیزای زیادی نوشتم و لی اپدیت نکردم....گاهی حال آدم تو مدتهای کوتاه 
    
    تغییر میکنه!خوب شد ننوشتمشون!

ـــ اخرای پاییز دلم زمستون میخواد  اخرای زمستون دلم عید میخواد و اخرای بهار فقط دلم   

   میخواد امتحانام به خوبی تمام شه!   

   تابستان با گرمای وحشتناکش جای خاصی نداره!

ـــ بعضی از چیزا یادشون و اثرشون هیچ وقت از زندگی ادم پاک نمیشه! حتی اگه خودت سعی 

   کنی فراموششش کنی بقیه مردم گهگداری یه یادآوری بهت میکنن!

ـــ چند وقته بد جوری یاد خاطرات این سه ساله میفتم !! به خصوص یاد اولین باری که رفتیم 

    نفس عمیق!حالا چرا نمیدونم؟!!!!


    فعلا همین!



    


نوستالژی !

۱ـ دوم راهنمایی!
سرنوشتی که تعریفش با لحن او برای ما کودکان! داستانی خنده دار بود !!! ولی حال با شنیدنش اشک میریزیم!
دیگر داستان نیست ..از اول هم نبود ..همه اش زندگی بود زندگی محض ..شیرین ..تلخ..
با دیدن دوباره اش اشک در چشمانم حلقه زد ..نمیدانم از شوق دیدن دوباره اش بود ..از ناراحتی سال هایی که رفت و نتونستم کلاس هاش رو ادمه بدم...
یا لحن حرف زدنش بود که من رو یاد اون موقع ها انداخته بود!!
کلی هیجان زده شدم..........

۲ـ
وقتی کم کم همه بچه هایی که هر روز وبلاگشون رو میخوندم و باهاشون زندگی میکردم ننوشتن ....کم کم حس ما هم رفت..وقتی دوستای صمیمی یکی یکی رفاقت رو تعطیل کردن و رفتن سر زندگیشون حسم بیشتر رفت..
شایدم راست میگه نمینویسم چون ارتباطم با این دنیای مجازی کم شده!
شایدم چون حس کردم اگه بنویسم نمیتونم مثل قبل صادق باشم!! و این هم فایده نداره!!
حالا کسی هم نپرسیده چرا ننوشتی ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خود وب نویسی و وب خونی عالم قشنگی داشت ..یه جورایی خوش میگذشت!
وقتی نوشته های قبلی و کامنتاش رو میخونم احساس جالبی بهم دست میده!

کلمه ها از زندگی ما عقب هستند!


دوباره!!

حسی ..شایدم بی ربط ..بی دلیل ...برای نوشتن از اولش هم دلیل نبود ولی
حرف بود حس هم بود یا نبود نمیدونم ولی نوشته هایی که با حس بود بهتر بود.. الان هم
نه دلیلی نه حرفی نه حسی...شایدم حرف باشه ولی حسه نذاره!! بچه هایی میومدن و گاهی هم کامنت میذاشتن که با وبلاگاشون زندگی میکردم....هر روز می نوشتن و من حس میکردم
دارم میرم تو زندگیشون یا نه از همون بیرون نگاه میکنم ولی همراهشونم. نه که حالا
نیست ؛هست ولی حال و هواش فرق کرده!!
شاید چون حال و روز بچه ها هم فرق داره.. یا به قول بچه ها جوی بود که همه رو گرفته و حالا ول کرده!!
حالا هرچی..
شاید برای شروعی دوباره بد نباشه!!
 بی اینکه دچارش شده باشم ولی دوسش دارم..
 "مگر می شود ادم فقط یک بار عاشق بشود ؟ عشق ابدی فقط حرف است. پیش می اید که ادم خیلی خاطر کسی را بخواهد اما همیشه وقتی ادم فکر میکند که دلش سخت پیش یکی گرفتار است ؛ یک دفعه؛ یک جایی میبیند که دلش؛ ته دلش برای یکی دیگر هم می لرزد اگر با وفا باشد دلش را خفه میکند و تا اخر عمر حسرت ان دل لرزه برایش میماند ؛ اگر بی وفا باشد میلغزد و همه عمرش عذاب گناه بر دلش میماند . هیچ کس حکمتش را نمی داند....حالا با خود ادم است که حسرت را بخواهد یا عذاب گناه را.
 باید انتخاب کرد ...راه فراری نیست