پرستو !

سلام ای شب معصوم!
سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد  بدل میکنی
و در کنار جویبار های تو ؛ ارواح بید ها
ارواح مهربان تبرها را میبویند
من از جهان بی تفاوتی فکر ها و حرف ها و صداها میایم
و این جهان به لانه ماران مانند است
و این جهان پر از صدای پاهای حرکت مردمی است
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار تو را میبافند!

من هیچ وقت در وبلاگم دروغ ننوشتم! فقط گاهی به حرفهایی که نوشتم عمل نکردم!
اخه میدونی ؛بین حرفی که میزنی با عملی که میکنی خیلی فرقه!

من ادم ریاکاری هستم! اخه به همه الکی لبخند میزنم!
خوش بو.دن و خندیدن و شاد بودن رو دوست دارم به شرطی که تصنعی نباشه!!
برای همین خیلی از شادی های خودم رو دوست ندارم !برای همین بعد از اینکه یه نفر ۱۰ دقیقه از دستم می خنده گِریَم میگیره!

من همیشه به خودم دروغ میگویم اگر که بگویم از کسی توقعی ندارم... اگر توقعی نداشتم از دست کسی ناراحت نمیشدم! به خاطر هیچ حرفی ؛هیچ عملی اشکی نمی ریختم!!
ولی میدانم که نباید توقعی داشته باشم!

من امروز حالم خیلی خوب است ؛ بهتر از همه روزهای معمولی دیگه!
اصلا هم دروغ نمیگویم!

من دیگه گریه نمیکنم ... این را هم راست میگویم!
دلم نمیخواهد کسی دلش برای من بسوزد یا مجبور شود دلداری هم دهد! پس دیگر گریه نمیکنم!
 
میدانی؟! وقتی در سفری ؛ وقتی در گردشی وقتی یه عالمه دوست و اشنا دورت هستند ؛ وقتی همه میخندند؛ همه شادند..هنری نیست اگر تو هم بخندی و شادی کنی..
من هم سیزدهم خندیدم قهقه زدم ؛جیغ کشیدم؛ رقصیدم؛ شادی کردم ..
چون همه شاد بودند! همه میخندیدند و میرقصیدن!!
تو در تنهاییت هم میخندی و میرقصی؟

من اصلا ادم تنهایی نیستم ولی این عید را تنها بودم ولی باز هم خوش گذشت!!

راستی من چند وقته دیگه یک ساله میشوم!

بچه ها!!
خیلی حس میکنم از حال هم بیخبریم!نه؟!

دیشب تا صبح فکر کردم و برای هزارمین بار به این نتیجه رسیدم که من ادم خوشبختی هستم!

پنجره!

بعضی چیز هارو نباید گفت!
حالا این باید و نباید رو چی معلوم میکنه خودش مجهوله!
نمیدونم نباید گفت یا من نمیتونم بگم!
خوب یه چیزایی تو ذات ادم نیست دیگه..کاریش نمیشه کرد!
بعضی چیزارو باید ذاتی بلد باشی مثه بیان حسِت!!

پارسال این موقع کجا بودم ؛کجا بودیم چیکار میکردیم..۱۳ فروروردین چیکارا کردیم!!خیلی زود گذشته خیلی با این که همه سعیم رو کردم همه چی همونجوری بمونه و ظاهرا هم مونده ولی من میدونم که فرق کرده!
وقتی خاطره های بد رو یاد اوری میکنم..یا میشینم بهشون فکر میکنم یا توشون دنبال تقصیرای خودم میگردم خیلی ها شاکی میشن! که مگه خود ازاری داری ؛مگه مجبوری و یه عالمه از اینا که هر چی گذشته دیگه گذشته تفکر نمیخواد!
ولی دیگه فکر نمیکنم کسی با مرور خاطره های قشنگی که دیگه تکرار نمیشن هم مشکلی داشته باشه!!
پارسال عید خیلی خاص گذشت خوبیش هم تو همون خاص بودنش بود..
شباش..باروناش...قاط زدن های ما...مستی های خود به خودی..همیشه بود ولی عید پارسال یه حال و هوای دیگه داشت...
از اون وقت هایی شده که یاد پارسال این موقع هاش خیلی به خیر...

یکی از دلایلی که قبلا ها بیشتر مینوشتم همین شب پای کامپوتر بودنها بوده!!شب ها حال ادم عوض میشه! انگار بیشتر خودش میشه....

حس تنهایی غریبی دارم!

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود بسوی وسعت این مهربانی مکرر ابی رنگ
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه عطر ستاره های کریم
سرشار میکند.
و میشود از انجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی میهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست!


۸۳ فرق داره!

ساله جدید !

نوروز رو با همه رسم و رسوم و اداب خاصش دوست دارم ...خیلی ...ولی به نظرم نوروز برای هر کسی میتونه روز تولدش باشه ! نه روز تولد طبیعت ...
ولی شاید اونجوری زیباییش رو از دست میداد!

هر چیزی یه ارزشی داره خودشم در تعیین میزان ارزشش نقشی نداره !
ولی ما ادما فرق داریم ... بایدم داشته باشیم.
ارزشت رو خودت معلوم میکنی ...خودت حفظش میکنی..خودت زیادش میکنی خودت کمش میکنی ..خودت تدریجی نابودش میکنی..خودت یهو محوش میکنی !
خودت ..
بازم خودت..
اگه اخرای ۸۲ حس کردی خودت ارزشت رو کم کردی ..خودت جای اینکه حفظش کنی باعث شدی یه کمش هم از بین بره !اخرای ۸۳ دیگه نباید این حس رو داشته باشی..نباید بذاری همه چیز تو زندگیت حالت تناوبی بخودش بگیره و زندگیت بشه یه نمودار سینوسی!
اشتباه که نمیشه گفت ولی دیگه نباید اون حس های خاص و بد بهت دست بده ! طرفا نه برای اینکه ساله جدیده!
اینا بهانست تو هم که همیشه دنبال بهانه !
برای اینکه خیلی زشته ادم نقاط مینیمم زندگیشو پیدا کنه بعد ولشون کنه به حال خودشون!
اگه این بازنگریت ۴ مرحله داشته الان فقط یکیش مونده حیفه که ولش کنی تا باز بشه مثله اولش!
بد نیست؟!
بده دیگه ...

نور در کاسه مس چه نوازش ها میریزد!
نردبان از سر دیوار بلند؛ صبح را روی زمین می ارد .
پشت لبخندی پنهان هر چیز.

روزنی دارد دیوار زمان؛ که از ان ؛چهره من پیداست .
چیزهایی هست ؛ که نمیدانم.
میدانم سبزهای رابکنم خواهد مرد.

میروم بالا تا اوج؛ من پر از بال و پرم.
راه میبینم در ظلمت ؛ من پر از فانوسم .
من پر از نورم وشن
و پر از دار و درخت
پرم از سایه برگی در اب 

چه درونم تنهاست!

یه ساله دیگه!

یه ساله دیگه..یه بهار یه تابستون یه پاییز و یه زمستون دیگه..همه گذشتند..خاصه خودشون و اونجوری که میباید میگذشتند...

حالا همه منتظر یه ساله جدیدند یه بهار خوب با طراوت خودش..هممون با این امیدیم که سال خوبی رو شروع کنیم و روزهای خوبی رو داشته باشیم و گرچه چیزای که ما دوست نداریم هم تو سال جدید زیادند ولی اخرش بشه گفت ساله خوبی بود..

 دلم میخواست عید امسال برفی باشه!
ولی نمیدونم اونجوری بازم پرستو ها بر میگشتن؟!

دیگه همین! دلم میخواد همه (حداقل اینایی که من میشناسمشون ) سال خوبی رو داشته باشن!
عیــــــــــدتون مبارک