نیلوفر!

از مرز خواب میگذشتم
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه ها فرو افتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد

نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شقا هم سر کشید
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم

نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
در رگهایش من بودم که می دویدم
هستی اش در من ریشه داشت

و همه من بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من اورد

سکوت کنید!

چی میشه گفت ؟! اصلا چی باید گفت!
من هم بنویسم کاش اونجا بودم..من هم بنویسم اولین باری است که ارزو داشتم پزشک بودم..من هم بنویسم ۱۳  دانشجوی مرمت باستانی شب را در ارگ بم گذراندند و همانجا خوابیدندو دیگر هم بیدار نشدند!!
من هم بگم از بچه هایی که شاید فکر میکردند تنها هستند ولی حالا واقعا تنها ماندند!!
از ارزوهایی که مردند..از شور و هیجانهایی که روی هم دفن میشوند..
بگویم از...بنویسم از..
قبلا ها یه جایی خوندم که:
درد بزرگ بر زبان و قلم جاری نمیشود و هر چه دردمند بزرگ تر مهر خاموشی بر لبانش پایدار تر است..
قبل از این حادثه میخواستم بنویسم از پسر بچه ای که چند سال پیش وقتی یه سالش بود دیدم که زندگی تو چشماش مرد..چند ساله نه صدایی نه شوری نه هیجانی نه .....هیچ!!
مادرش مرد و مرگ زندگی رو تو چشماش دیدم..ولی حالا .....
فقط سکوت...

۵ تا !!


آفتابی یکدست.
سار ها امده اند.
تازه لادن ها پیدا شده اند.
من اناری را؛می کنم دانه؛به دل میگویم:
خوب بود این مردم؛دانه های دلشان پیدا بود.
میپرد در چشمم اب انار؛ اشک میریزم.




۱ــ شبهای روشن را ببینید حتی اگر عاشق نیستید
برای درکش کافیه دوست داشتن را بدانی..

۲ــ یاد چهار شنبه های سه سال پیش به خیر..یاد شنبه های دو سال پیش هم بخیر..یاد دوشنبه های پارسال هم بخیر..یاد شنبه ها و یاد یک شنبه شب های بهار پارسال هم به خیر..یاد عیدی هم که گذشت بخیر.
شاید یاد امسال هم بخیر..یاد ساله دیگه هم به خیر.

۳ــ لطف کن (در حق خودت و خودش ) خودت باش؛خودت حرف بزن؛خودت بخند؛خودت اعتراض کن؛خودت بنویس؛خودت فکر کن .
هر کاری که میخوای بکن ولی حواست باشه خودِ خودت باشی.
بدون تلقین یا به قول اون تظاهر..صاف و ساده..مثل قبلاها ..قبل از بودنش!
باشه؟؟!!

۴ــ اگه یه روز بدونی مزاحم زندگی کسی هستی حتما از زندگیش میری بیرون؛حالا یا به راحتی یا با سختی ولی مهم اینه که باید بری و بالاخره میری.
ولی اگه بدونی مزاحم مرگ کسی هستی چی ؟؟ بازم میری ؟؟ یا مزاحم میمونی ؟
فکر کردن بِهِش خیلی بد و سخته ..
ولی میخواد که باشی و بایدم باشی !! پس فعلا مزاحمتون هست..

۵ ــ عدد ۵ رو دوست دارم ..فقط همین

(قالب وبلاگم خود به خود ریخته بهَم..خیلی هم چیزی بلد نیستم ولی سعی میکنم دوباره مثل قبل بشه و لینکاتون رو هم میذارم)

دیگه اینکه خداحافظ..

سرما..

انچه مرا وا میدارد تا هر روز به ابداع خدا دست بزنم؛حق شناسی دل من است.تا چشم از خواب باز میکنم ؛از بودن خود به شگفت در می ایم و همچنان حیرت زده بر جا میمانم.
چرا شادی از میان رفتن درد و رنج کمتر از اندوهی است که از پایان یافتن شادی پدید می اید؟
چون هنگامی که دچار اندوهی؛به سعادتی می اندیشی که به سبب اندوه از ان بی نصیب مانده ای؛و حال انکه در اغوش خوشبختی؛هرگز از اندیشه ات نمیگذرد که ازچه رنجهایی برکنار مانده ای؛زیرا خوشبخت بودن در نظرت امری طبیعی است.
برای هر افریده ای سهمی از خوشبختی‌؛بسته به اینکه حواسش و دلش تاب تحمل انرا داشته باشد؛نهاده اند.سعادتی که از من دریغ میدارند؛هر اندازه نا چیز باشد؛باز گویی ان را از من ربوده اند .
هیچ نمیدانم ایا پیش از هستی یافتن؛زندگی را طلب میکردم یانه.
اما اکنون که زنده ام؛همه چیز حق من است.اما حق شناسی به اندازه ای شیرین است و دوست داشتن چنان به ضرورت دلپذیر؛که کمترین نوازش نسیم سپاسی در دلم بر می انگیزد.
نیاز به حق شناسی به من می اموزد که هرچه را به سویم میاید مایه خوشبختی خود قرار دهم.

مائده های زمینی
--------------------------------------------------------------
الان عقلم با یه چیزی تو مایه های بالایی مشغوله.ولی حسم....
چی بگم...نمیدونم..

در ضمن من خودم رو تو ایینه نگاه کردم حالم خوبه!!گویاخیلی هم خوبه!!

قرار چهارم بلاگ اسکای هم بر قرار شد..خوب بود ..فقط نمیدونم چرا سرما خوردم !!! اونم بد جوری..