یه ساله دیگه!

یه ساله دیگه..یه بهار یه تابستون یه پاییز و یه زمستون دیگه..همه گذشتند..خاصه خودشون و اونجوری که میباید میگذشتند...

حالا همه منتظر یه ساله جدیدند یه بهار خوب با طراوت خودش..هممون با این امیدیم که سال خوبی رو شروع کنیم و روزهای خوبی رو داشته باشیم و گرچه چیزای که ما دوست نداریم هم تو سال جدید زیادند ولی اخرش بشه گفت ساله خوبی بود..

 دلم میخواست عید امسال برفی باشه!
ولی نمیدونم اونجوری بازم پرستو ها بر میگشتن؟!

دیگه همین! دلم میخواد همه (حداقل اینایی که من میشناسمشون ) سال خوبی رو داشته باشن!
عیــــــــــدتون مبارک

یه ۵ تایی دیگه !!

کنار مشتی خاک
در دور دست خودم ؛ تنها ؛ نشسته ام.
نوسان ها خاک شد
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.
شبیه هیچ شده ای
چهره ات را به سردی خاک بسپار.
اوج خود را گم کرده ام.
میترسم؛ از لحظه بعد؛ واز این پنجرهایی که به روی احساسم گشوده شد.

۱ـ یه داستان تقریبا تکراری ...شاید ماجراها متفاوت باشه ولی اول و اخر همشون یکیه! دو تا ادم تنها..یکی شدنشون..یه دلبستگی..یه وابستگی...یه اینده نگری یه سری فکر عاقلانه یه تصمیم جدی..یه خداحافظی و بازم دوتا ادم تنها..تنهاتر از اول..
یه سوال!!
تنهایی سخت تره یا خداحافظی؟! تنهایی ترسناک تره یا پایان؟!

۲ـ میدونی این که حست رو تقویت  میکنی خیلی بده !! حالا حس خوب یا بد فرقی نداره ها..
یه موقع یه دوست داشتن معمولی رو اینقدر تقویت میکنی که فکر میکنی عاشقی ..فکر میکنی بدن اون نمیتونی زندگی کنی ..فکر میکنی زندگیت فقط یه هسته داره اونم فقط اونه!!
فکر میکنی اگه یه روزی نباشه تو هم نیستی...
یه موقع هم یه اتفاق معمولی رو که بهش حس بدی داری ..حست رو بزرگ میکنی ..بهش میرسی..تقویتش میکنی..بعد یهو میبینی یه جوری پیچیده بهت که نمیوتنی از شرش رها بشی ..مواظب خودت باش!

۳ـ میخواستی تواین هفته ای که گذشت خودت رو ادم کنی!!میخواستی حرف نزنی میخواستی به خودت یاد بدی که سکوت هم میشه کرد...میخواستی واسه خودت یاد اوری کنی که واسه چی اومدی..یادت بمونه که هیچ وقت نباید توقعی داشته باشی چون علت بودنت چیزه دیگه ای بوده ...میخواستی سکوت رو تمرین کنی ..یاد بگیری فریاد نزنی..یادت بمونه حوصله نق نق های تو رو نداره!!نشد حرف نزنی ولی بقیه رو که میشه انجام بدی..

۴ـمیگم چرا دیگه به من نمیگی چی شده؟!
فقط چون کاری رو دارم انجام میدم که دوست نداری؟؟!!
یا به من ربطی نداره ؟! به منم نمیگی عیب نداره به یکی دیگه بگو .. ولی بگو ..اینطوری بهتره! 

۵ ـ چقدر وقتی کمتر میان اینجا رو میبینن راحت تر میتونم بنویسما!!

...

شما چیزی را میپذیرید یا بهتر بگوییم ؛ان چیز شما را میپذیرد . و ان چیز پایان نام دارد. لا اقل خودش را اینطور معرفی میکند. هر چه را که پایان در وجود شما لمس کند؛رنگ تیره ای به خودش میگیرد.چیزی به اتمام میرسد و این چیز؛خود شما هستید. این نگران کننده است. اگر نتوانید حدس بزنید که در انچه پایان میپذیرد چیز دیگری اغاز میشود؛ احتمالا نگران کننده خواهد بود.

چیزی پایان میپذیرد و چیز دیگری اغاز میشود و این؛ همان چیز است که ادامه میابد؛ اما به گونه ای دیگر *

دیگه نمیتونم هر چیزی که از ذهنم میگذره رو اینجا بنویسم!! این خرابی های پی در پی بلاگ اسکای هم بی تاثیر نبوده!! فکر کنم باز باید نوشتن(تو دفتر) رو شروع کنم! فقط عیبش اینه که دیگه عادت کردم نظر همه رو بفهمم!!

فرق کرده..هرچی هم میگذره با همون تفاوت ها شخصیتش داره ثابت تر میشه! اینکه عقایدش فرق کنه اصلا ایرادی نداره...اینکه بفهمی نا خود اگاه داری بهتر فکر میکنی حس کنی داری بازتر فکر میکنی.. ولی خوب خیلی چیز ها هم بوده که نباید فرق میکرده و کرده ؛ حالا هم داره تثبیت میشه!!
اعتماد به نفسش کم شده!تو تصمیم گیری هاش خیلی مردده! اعتمادش به ادما کم شده! بیشتر از قبل داره دروغ میگه! دیگه همیشه حرف دلش رو نمیزنه!! زیادی احساساتش داره تو تصمیماتش دخالت میکنه و مهم تر اینکه دیگه نمیدونه چی میخواد و ....
اینا خصوصیاته یه ادمه بَده؟! یا ادمی که داره بد میشه یا یه ادم معمولی؟!!نمیدونم...ولی فکر کنم دوباره میخواد در مورد خیلی هاش برگرده سر جای اولش.. و همین که میخواد مهمه و میتونه!