بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو ...

 

ــ شاید توی یه روز برای من هیچ چیز نتونه به هیجان انگیزی دونه های درشت اولین برف

زمستون باشه.. اونم وقتی تو عاشق زمستونی..هیچی نتونه به اندازه موندن درس هایی که دو

هفته دیگه باید امتحانشون رو بدی ناراحتت کنه .. هیچی نتونه به اندازه پرسه زدن توی بازار و

کوچه های قدیمی تهران و عکاسی از سوژه های ناب و خنده های الکی بهت انرژی بده .. چیزی

نمیتونه اندازه وقتی که ادمی که صلاحیت هیچ کاری رو نداره بهت یه نمره کمتر از حقت میده

عصبانیت کنه .. چیزی نمیتونه به اندازه وقتی که با یک دوست خوب هستی لذت بخش باشه..

و هیچ چیز نمیوتنه اندازه ۱۰ ساعت تدریس خسته ات کنه و .........

و همین طور ادامه داره...یه روز خوب ..یه روز خسته کننده.. یه روز معمولی ..مثل همیشه خیلی

از کارها انجام میشه و خیلی دیگه هم میمونه ..

و من هستم ...