هر شب مساحت قلبم را حساب میکند!!

نفس که میکشم با من نفس میکشد..
قدم که بر میدارم قدم بر میدارد.اما وقتی که میخوابم؛بیدار میماند تا خوابهایم را تماشا کند.او مسئول ان است که خوابهایم را تعبیر کند. او فرشته من است.
همان موکل مهربان.
اشک هایم را قطره قطره مینویسد.دعاهایم را یادداشت میکند.
ارزوهایم را اندازه میگیردو هر شب مساحت قلبم را حساب میکند
.
و وقتی میبیند دلتگم پا در میانی میکند و کمی نور از خدا میگیردو در دلم میریزد ؛تا دلم کوچک و مچاله نماند.
به فرشته ام میگویم:از اینجا تا ارزوهای من چقدر راه است؟من کی به ته رویاهایم میرسم؟خیال من کی لباس واقعیت به تن میکند؟
میگویم: من از قضا و قدر واهمه دارم.من از تقدیر میترسم.از سر نوشتی که خدا برایم نوشته است.من فصل اینده را بلد نیستم.از صفحه های فردا بیخبرم.نمیدانم در خط های بعد چه خواهند نوشت.
میگویم:کاش قلم دست خودم بود ؛خودم مینوشتم
فرشته ام به قلم سوگند میخوردو ان را به من میدهد و میگوید:بنویس
دعاهایت را بنویس.رویاها یت را هم.خیالت را و ارزویت را.فکرت را بنویس و ذکرت را.هرچه که میخواهی..
بنویس که دعایت همان سرنوشت توست وجز انچه میندیشی؛سرنوشت دیگری نیست.تقدیرت همان است که خود پیشتر نوشتی.
قلم دست من است و مینویسم...

برگرفته از هفته نامه‌ی چهل چراغ
---------------------------------------------------------------------------------
یه ادمی که اصلا نمیشناسیش و یه جورایی برات غریبه حساب میشه بدون اینکه فکر کنه دهنش رو باز میکنه و یه حرف بی معنی میزنه ...بعد قاعدتا چون اون رو نمیشناسی و همیشه هم میگفتی حرف ادمی باید برا ادم ارزش داشته باشه که خودش برات مهم باشه و دوسش داشته باشی حالا نباید ناراحت بشی..ولی ناراحت که شدی هیچ عصبی هم شدی..
برا هر کی هم که تعریف میکنی تا یه کم راحتتر شی میخنده!!!!!!!

راستی نغمه خانوم ببخشید بابت دیروز..من چون لفظا سختمه معذرت خواهی کنم نوشتمش!!

پراکنده!!

ساعت ۲ بعد از ظهر..تنها...چشمانی پر از اشک..بغضی در گلو و شاید ..سیگاری بعد از سیگار دیر...ثانیه ها و ساعات در پی هم ..دلم میخواست دستش رو میگرفتم بلندش میکردم
ولی ...
بهش میگفتم تا اشک نریزی راحت نمیشی..که باید این بغض رو بشکنی..که فکر کنم دچار پوچی شدی و داری توش غرق میشی مثل بقیه...

ادم موجود عجیبیه!!تنهایی این رو کشف کردما!!
میگیره میشینه کلی نظر و تز و قانون برای خودش و زندگیش وضع میکنه..به همه حرفاش اعتقاد داه..کلی وقت از همه عقایدش جلوی بقیه دفاع میکنه تازه بقیه رو هم به این عقاید تشویق میکنه ؛بعد میبینی یه روزی شده که ( حالا دور یا نزدیکش فرق نمیکه!) داره همون کارایی رو میکنه که یه عمر برای انجام ندادنش دلیل داشته و هنوزم داره!!!!!
خودش هم همش از تعجب دهنش بازه !حتی موقعی که داره انجام میده اون کار رو!!
قبل از این که کسی بهش بگه تو همون ادمی؟؟ چی شده؟؟ به به شما و... هزار دفعه خودش اینارو به خودش میگه!!
حالا مسخرست اگه یه باره دیگه یه جای دیگه بازم این نظر و تزش رو بگه؟؟!!
نه به نظر من که مسخره نیست گرچه که بقیه ممکنه مسخره بکنن ولی باید اولش اینو بگی که گهگداری شرایط زندگی متفاوته!! بعضی موقع ها باید اون تصمیمی رو بگیری که هیچ وقته دیگه ممکنه تکرارش نکنی!!
باز دارم گیر میدم به خودم..مهم نیست ...

با وجود اینکه بعضی ها خیلی شاکی شدن از اینکه زیاد از مدرسه ام مینویسم ولی بگم که مدرسه فارغ التحصیل هارو دعوت کرده بود افطاری..انقدر بهم خوش گذشت که قبلش برام قابل تصور نبود !!خوب اصلا مثل افطاری های زمان مدرسه نبود ولی بازم عالی بود!!! دیدن دوباره بچه ها با قیافه های جدید و کلی تفاوت..همه در حال غش غشِ خنده بودن و...اگه خیلی از اینارو تو خیابون میدیدم نمیشناختم؛ شایدم دیدم و ..از خیلی از اینا بدم میومد ولی دیدن دوبارشون خیلی هم بد نبود..
فکر میکنین سال دیگه هم مارو یادشون میمونه؟!!
خلاصه که جای همه بچه های مهدوی حسابی خالی بود..
فعلا خداحافظ

میخواهم بدانم برای چه زنده ام!!

ما ریشه لحظه های بی بنیادیم
ما خاک عبور نا کجا ابادیم
ما فلسفه گذشتن از خویشتنیم
بادیم و اسیر هر چه بادابادیم
من همیشه یه چیزی رو به عنوان اصل تو زندگیم داشتم ؛اونم این بود که زندگی یه چیزی شبیه اینه باید باشه!!هر جوری بهش نگاه کنی همون جوری بهت نگاه میکنه!! نه بهتر نه بدتر!!
هنوزم قبول دارما ولی بعضی وقتا یادم میره یا دیگه بهش فکر نمیکنم ...
امکان نداره وایسی جلوی اینه و بخندی بعد اینه بهت اخم کنه ؛حالا هر چند ساعت که باشه!!
خوب یا بد بودن حال ماها ۸۰٪ دسته خودمونه!! بقیش هم که دست ما نیست و اتفاق های وحشتناکه باز میتونیم درستش کنیم اگه بخواییم که بپذیریمشون و با هاشون کنار بیاییم البته گفتنش خیلی راحتتر و باحالتر از عمل کردن بِهشه ولی مهم اینه که میشه!!
مهم اینه که تغییر همیشه اتفاق میفته و بیشتر وقتا هم از نوع نا خوشایندشه !!
ولی اگه انتظار تغییر رو داشته باشیم میتونیم  کنترلش کنیم و  اگه نمیشه ازش لذت برد حداقل سعی کنیم باهاش کنار بیاییم !!
با کسی کار ندارما ..همه رو به خودم دارم میگم که هفته ای یه بار وقتی یاد غمام میفتم میام مینویسم و غر میزنم!!
با خودمم که کلی تز برای ادم بودن دارم ولی هی یادم میره و میگیرم میشینم از دست زمین و زمان گریه میکنم..
خلاصه که باز سعی میکنم ادم باشم !!
---------------------------------------------------------------------
من در این نقطه از مکانی که در انم و در این لحظه معین از زمان؛جای می گزینم و به هیچ روی نمیپذیرم که این موقعیت سر نوشت ساز نباشد. بازوان را فراخ میگشایم.
میگویم:این جنوب؛این شمال...معلولم؛ علت خواهم شد.علتی تعیین کننده!! فرصتی که دیگر هرگز دست نخواهد داد.
من هستم؛اما میخواهم علت وجودی خویش را بیابم.میخواهم بدانم برای چه زنده ام.

تولدت مبارک!

سلام..
مثلا من ۲ هفته نبودم ولی هم خودم update کردم هم یکی از دوستام کمکم کرده که خیلی خیلی مرسی..حالا یه جورایی میشه گفت بر گشتم!!
امروز تولد گندمزاره ...دو دهه از عمرش رفت ولی من در تعجبم که چرا هنوز درست نشده !! دعا میکنم هم دهه سوم زندگیت قشنگتر باشه که میدونم هست هم یه کم ادمتر بشی که بعید میدونم بشه!!
تولدت مبارک..اونم خیلی..
خیلی بی مزست اگه هر بار بارون میاد من بیام بگم چقدر کیف کردم..احساس کردم روحم شسته شد..یه انرژی خاصی گرفتم از زیر بارون راه رفتن..که دیروزم از همون روزا بود..برا همین سعی میکنم هی نگم!!
نمیدونم قبلا ها چه جوری اینقدرحرف داشتم هر روز مینوشتم الان که...هیچی!!
قرار شده بود برم سر کار..خیلی خوشحال بودم..وقتی بهم گفتن بیا داشتم پرواز میکردم ..هر چی کمتر تو خونه باشم و کمتر فکر کنم و بیشتر خسته بشم بهتره ..البته اینم نوعی گول زدنه ولی بازم از هیچی بهتره!!کارم هم دوست داشتم و تجربه خوبی میشد ولی نشد برم...روزاش با کلاسام تداخل پیدا میکنه و کاریش هم نمیشه کرد..
میگم چی میشه که میان به تو که خودت کلی فکر میکنی همه کارات درسته تازه یه عالمه ادم دیگه رو هم نصیحت میکنی میگن اشتباه فکر میکنی ؛اشتباه تصمیم گرفتی؛اشتباه داری میری؛راهت انتها نداره...یقینن اخرش بدبختیه!!کلی برا هر کاری که میخوای بکنی فکر میکنی که نکنه تصمیم اشتباهی بگیری بعد یه سری ادم بهت میگن کارات فقط شده تکرار اشتباهات!!!
یه سری حرف و فکر و که تا حالا از ذهنت عبور نکرده بهت میگن بعدم میگن اینا افکار تو هست!!به زور..معنیش چیه؟!
ای ادم اعصابش میریزه بهم!!باید به اینا چی گفت؟؟!!میدونی که نمیخوان اذیت کنن ولی خواسته یا ناخواسته دارن زور میگن و اذیت میکنن!!
اینا باید چی بگن؟!
کی داره اشتباه میکنه؟!هیچ کس؟!!یا هر دو؟!
کاش میفهمیدم چه خبره!چه باید کرد..کاش میشد کاری کرد!!
همین دیگه!!
بازم گندمی تولدت مبارک!!