سکوت کنید!

چی میشه گفت ؟! اصلا چی باید گفت!
من هم بنویسم کاش اونجا بودم..من هم بنویسم اولین باری است که ارزو داشتم پزشک بودم..من هم بنویسم ۱۳  دانشجوی مرمت باستانی شب را در ارگ بم گذراندند و همانجا خوابیدندو دیگر هم بیدار نشدند!!
من هم بگم از بچه هایی که شاید فکر میکردند تنها هستند ولی حالا واقعا تنها ماندند!!
از ارزوهایی که مردند..از شور و هیجانهایی که روی هم دفن میشوند..
بگویم از...بنویسم از..
قبلا ها یه جایی خوندم که:
درد بزرگ بر زبان و قلم جاری نمیشود و هر چه دردمند بزرگ تر مهر خاموشی بر لبانش پایدار تر است..
قبل از این حادثه میخواستم بنویسم از پسر بچه ای که چند سال پیش وقتی یه سالش بود دیدم که زندگی تو چشماش مرد..چند ساله نه صدایی نه شوری نه هیجانی نه .....هیچ!!
مادرش مرد و مرگ زندگی رو تو چشماش دیدم..ولی حالا .....
فقط سکوت...