سلام.....

من دیشب تازه ۴ خوابیده بودم در نهایت بی انصافی۶ صدام کردن....بعد ۳ ساعت تازه خواب از سرم پریده.....
یه سوال.......جوابمو بده یکی
اگه همین الان خدا بیاد و یکی از نعمتاشو ببخشه به این پدر؛مادرای ما........یعنی یه لطفی بکنه بهشون.....در رحمتو براشون باز کنه.......از این همه بنده الان اونارو انتخاب کنه برا یه نعمت بزرگ به نظرتوون چیکار میکنن؟؟؟؟؟؟میزنن یهو نابودش میکنن!!!!!!!با دست خودشون داغونش میکنن؟یا شاید ذره ذره نابودش میکنن........
نمیدوونم !!!!!!ولی اینو میدونم اگه فهمیده باشن این نعمته:رحمته محبت خداست که شامل حالشون شده ......اگه بفهمن نه نابودش نمیکنن
خوب مگه نه اینکه فرزندی هم که خدا بهشون داده جز همین نعمتاست؟؟!!مگه نه اینکه لطف خداست؟؟!اصلا شاید از بزرگترین بخششای خداست به یه ادم.....
خوب پس چرا بعضی ها یه تبر میگیرن دستشونو......شروع میکنن به داغون کردنه نعمت زندگیشون؟؟؟؟؟؟یعنی نفهمیدن دیگه.....شایدم فهمیدن یه زمانی ولی الان یادشوون رفته.......خوب چی باید بشه یادشون بیاد......حتما باید از دست بدنش؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فقط اینو میدوونم که خدا دووست نداره نعمتاشو بده دست ادمای نا شکر......و شاید  یه روزی در لطفشو رو به اونا میبنده ......البته اینو من فکر میکنم .....خدا بخشنده تر از این حرفهاست....
چقدر دلم میخواد یکی از اینایی که میخوام بیاد و اینارو بخوونه......
شاید یادشون بیاد......
ُُُُُخیالتان لبریز
خواب هاتان رنگین
ارزو هاتان دورا دور
و پیروزیتان نزدیک باد......

شکی که انسان را عوض میکند

سلام
به ما گفتن زود به زود بنویسیم ما هم گفتیم چشم.....
اول اینکه عید همه مبارک....نمیدونم چرا وقتی اونایی که رفتن مدینه لحنشون عوض میشه و حالت نگاهشون فرق میکنه میگن کاش الان اونجا بودیم دلم میگیره......شاید چون درک نمیکنم چی میگن...امروز فکر کردم شاید برای اونا امرووز عید تره..یا شاید من اندازه اونا عظمت این عید رو درک نمیکنم...با همه اینا عید همه مبارکککک
من تازگیها یک مرض جدید گرفتم.....شک کردن......خیلی با حاله ادم وقتی شروع میکنه به شک کردن تا ته تهش میره ..اصلا تا یه جایی که خودشم خندش میگیره...ولی هر بار که میخوام
 یه جوری با خودم کنار بیام که مثل قبلا بشم نمیشه...شایدم حق دارم ...وقتی از هر ۶ نفری که از بغلت رد میشن ۵ تاشون دروغ میگن سختت میشه حرف نفر هفتم رو باور کنی......
وقتی ۹۰٪ادمایی که باهاشون رو راستی ؛صادقی بیخود از اب در میان شاید ادم حق داشته باشه.....نمیدونم ولی راجع به همین شک یه چیزی تو کتاب پدران؛فرزندان؛نوه ها ی پا ئلو کوئلیو خوندم که دوست داشتم.....
شکی که انسان را عوض میکند
در المان قصه ای هست که میگوید مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده شک کرد همسایش ان را دزدیده برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.متوجه شد که همسایش در دزدی مهارت داردمثل دزد راه میرود ؛مثل دزدا پچ پچ میکند انقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت نزد قاضی برود و شکایت کند.اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد؛زنش ان را جابه جا کرده بود.بیرون رفت و دوباره همسایش را زیر نظر گرفت دریافت که اوو مثل یک ادم شریف راه میرود ؛حرف میزندو رفتار میکند.
همین.....تو همین چند وقت اینطوری برا خودم خیلی پیش اومده
ما دیگه بریم.....فعلا.....



بی عنوان

سلام.....
اول بلاگ اسکای و بعدم این کامپیوتر غراضه من .........هفته یک دفعه باید کیس به بغل راه بیفتم تو خیابون برم پیش اقا سامان.......D:D:
من کلی حرف داارمااااااااا......نمیدوونم از کجااااا بگم....
چند وقته یه احساسیی دارم .....فکر میکنم دارم عوض میشم.....دگرگونی .....تحول...... اصلا نمیدوونم چیه؟؟؟!!!!!این حسه عجیب حالمو پاک ریخته به هم.....تازه کاش فقط خودم بودم به نظرم همه ادما حرفا اتفاقا حتی حسسا همه همه چیز فرق کرده .........
من که اصلا عشق رو قبول نداشتم یعنی درکش نمی کردم ; میگفتم فقط حرفه و اونم یه حرفه بی ربط الان همین جااااااا یک ذره اوونورتر دارم حسش میکنم........خیلی نزدیکه ........
نمیدوونم این که ادم یهو انطوری خودش میزنه زیره حرفاش قکراش عقایدش خوبه یا نه !!!!!
این تازه یکیش بود......
یه چیزه بی ربط:
تو یه مجله اینو خوندم که اگه اون موقعها تلفن شاعرا پیام گیر داشت چی میگفتن
مثلا مولاناااااا:
بهر سما از خانه ام رفتم بروون رقصان شوم شوری بر انگیزم به پا خندان شوم شادان شوم
بر گو به من پیغام خود هم نمر ه و هم نام خود فردا تو را پاسخ دهم جان تو را قربان شوم

ما بریم دیگه سره ادامه زندگیموننن
فعلا ........

خوبتر از این نمیشد.....

سلام....خیلی خوبههههههههه.....کیف کردم دیروز بدونه اینکه کاری بکنم و تلاشی بکنم رو اعصابه یکی راه رفتم.... اون که حسابی حقش بود...ولی فک کنم تمام مدت داشت بهم فش میداد.....هیچ مهم نبود داشتم از خوشالی میمردم که یارو رو دیوونه کردم.....
راستی عماد مرسی خیلی خوب شد....فکرشو نمیکردم به این زودیا درست شههههه....
ما دیرووز مردیم انقدر کلاس رفتیم...یه ۳ ساعتم شیمی رفتم که کلاسه خودم نبود و مثلا توفیق اجباری......d:
دیگه امروز درس خوندنم نمیاد....
ولی بازم باید برم سر درسام.....
خداحافظ تا بعد.....