عنوان نداره!!!

گندمزار:میگن امشب اونجاها اجازه تیر اندازی دادن(الکی گفته بود)
اینا که پریشب بی اجازه هم تیر اندازی هوایی کردن.....حالا ببینیم چی میشه
تق تق تق تق تق تق.....فکر کنم ۶ تا بود...بازم ساعت ۱۲:۳۰ همه از خواب پا شدن.....
مامان:فکر کردم بمبارونه......صداش مثله بمبارونای عراق بود!!!
نگران نباش نوبته اونم میشه......روی صهیو نیست هارو سفید کردن اصلا شرمندشون کردن!میخوان ارامش ایجاد کنن برا مملکت!!خدا میدونه چند نفر آش و لاش شدن!!!یه چیزایی دی شب دیدم که اصلا نمیدونم چطوری بگم یا اصلا باید گفت؟؟؟؟؟؟!!!!!!!من که توان گفتنشو ندارم..
درسته که این وسط اراذل و اوباشم قاطی شدن و دارن هر کاری که دلشون میخواد میکنن ولی اونا که طوریشون نمیشه!!!!!
بابا اینادست نشانده امریکا نیستن!!!!!!ایناایرانی هستن!!دانشجو های این مملکتن!!هیچ جرم و گناهی هم نکردن که اینطوری باهاشون رفتار میشه!!!جرمشو ن اینه که یه کم زیادی میفهمن!اون ادمای خواب و بیحالی که شما میخواین نیستن...میخوان مملکتشون اونجوری که باید باشه...همین!! فقط نمیتوونن طبق خواسته شما بخورن و بخوابن و خوش بگذرونن و هزار تا کار کثیف دیگه بکنن و نگاه هم نکنن چی داره به مرور زمان سرشون میاد.....دیشب به جرم فهمیدن دو نفر جلوی ما مردن!!!!!!!!!به جرم اگاهی......
---------------------------------------------
تو این دو سال هر اتفاقی افتاد گفتم چرا؟چرا من؟چرا اینطوری؟چرا من و چرا اون؟چرا و چراو چرا...... به خاطر بعضیهاش همه چیز رو از دست دادم و بعد به خاطرش غصه خوردم که الان دیگه برام مهم نیستن ولی اون موقع بازگفتم چرا!خدایا این دیگه برا چی بود؟ مگه من چیکار کرده بودم؟ولی الان یه مدتی هست دیگه نمیگم چرا..جواب چراها رو خودم میدم...چون خدا خواست و چون مصلحتت در این بود چون اون میفهمه داره چه میکنه!چون من نمیدونم ثانیه بعد زندم که این رو کنم publishیا نه ولی اون میدونه!تو تا تهش رو میدونی.تو بد بنده ات رو نمیخوای!تو میخوای اونو به کمالی که شایستشه برسونی ! حالا هر کی رو از یه راه ! خوب یا بد ؛سخت یا اسون یه موقع یه نفر داره از یه راهی میره که فکر میکنه بدبختترینه و راهشم افتضاح ولی همونیه که تو برا رسیدن به بهترین براش انتخاب کردی!داره میرسه به همونی که بایسته و شایستشه !حیف که نمیدونه!!!!!!!این همون مصلحت توست که میگن!بعضی هاشم که مصلحت نیست ازمایش و امتحانه...و ادمی را بی ازمایش ارزشی نیست!میگم خدا رو شکر چون یه جایی تو کتابمون اوردی ان الله مع الصابرین واین یعنی ان الله مع الصابرین پس صبر میکنم...و برای هر دوش به جای چرا میگم خدایا شکر چون مطمئنم صلاح من در این است حالا یه موقع یکی ۱ روز بعد میفهمه یکی ۱ سال و یکی هم ۱۰ سال ولی میفهمه!!درسته همیشه انقدر بحث میکردم و چرا میگفتم و تا قانعم نمیکردن ول نمیکردم ولی ایندفعه ول کردم یعنی قانع شدم...حالا ایناروهر چی به یکی میگی میفهمه ها ولی درک نمیکنه!براش نمیافته که اینا حرف نیست راسته!خواست خدا تو زندگیت مهمه!اینکه خدا گاهی از یه راه بد تو رو به مطلوبت میرسونه و برا بنده اش خیرمیخوا د اگه اون بنده ظرفیت و شایستگیشو داشته باشه!!ایراد نداره تو گوش نکن ولی واقعیته!!!
----------------------------------------------------
و یک قصه سنتی صوفی.........
سال ها قبل در دهکده ای فقیر دهقانی با پسرش زندگی می کردکه داروندارش تکه ای زمین؛کلبه ای پوشالی و اسبی که از پدرش به او رسیده بود.روزی اسب گریخت و مرد ماند که چگونه زمینش را شخم بزندهمسایه ها به خانه اش امدند تا تسلایش بدهنددهقان تشکر کرد و پرسید:از کجا میدانید که این اتفاق برای من بد بختی بوده است؟کسی به بغل دستیش گفت:نمیتواند حقیقت را بپذیرد بگذار هر طور که دلش می خواهد فکر کنداین طوری کمتر غصه میخورد.و بعد در حالی که وانمود میکردند حق با اوست رفتند.یک هفته بعد اسب برگشت ولی تنها نبود و مادیان زیبایی هم با خود اورده بودو همسایه ها رفتند تا به او تبریک بگویند
"قبلا یک اسب داشتی و حالا دو تا ؛تبریک"دهقان پاسخ داد:از همه تان متشکرم ولی از کجا میدانید این اتفاق در زندگی من خیر است.
همه فکر کردند دیوانه شده و رفتندو گفتند نمیفهمد خدا برای او هدیه ای فرستاده.یک ماه بعد پسرش خواست مادیان را رام کند اما مادیان لگدی زد و او افتاد و پایش شکست.همسایه ها به عیادت او امدند.مرداز همه تشکر کرد و گفت:از کجا میدانید این اتفاق یک بدبیاری برای من بوده.
"راستی راستی دیوانه شده ممکن است پسرش تا اخر عمر لنگ بماند و هنوز فکر میکند شاید بدبختی نباشد"چند ماه گذشت و کشور همسایه اعلام جنگ کرد و پادشاه اعلام کرد که مردان جوان باید به سپاه ملحق شوندهمه به جنگ رفتند جز ان پسری که پایش شکسته بود.هیچ کدام از پسران زنده برنگشتند ؛پای پسر خوب شد و اسب ها زاد و ولد کردندو.......دهقان به دیدن همسایه ها رفت تا تسلیت بگوید به انهاو کمکشان کنداما هر کدام از انها که شکایت میکرددهقان میگفت از کجا می دانی این بدبختی است؟و اگر کسی خیلی خوشحال میشد میگفت:از کجا میدانی این اتفاق خیر است؟و اهالی ده دیگر میدانستندکه زندگی چهره های گوناگون دارد
پدران؛فرزندان؛نوه ها ی پائلو کوئلیو
همه اینارو یه بار نوشتم بعد کامپیوتر هنگ کرد خودش خاموش شد منم کپی نکرده بودم!!!!!!!!و دوباره از اول.......خیلی شد من دیگه برم 
خوش باشین و تا بعد.....

کاکتوس من!

سلام.....
چند وقت پیشا گندمزار یه کاکتوس برا من اورد که بیشتر شبیه گل بود تا کاکتوس...خلاصه قشنگ بود منم گذاشتمش بالای تختم....دیروز که اومدم خونه تازه فهمیدم خیلی کثیفه گلدونش...رفتم که تمییزش کنم یهو از دستم افتاد با کلی بد بختی گرفتمش!!ولی یه لحظه نزدیک بود بمیرم......الان حالش خوبه!!تازه فهمیدم دوسش داشتم و نمیدونستم...حالا به نظرم قشنگتر شده...
کاش هیچ وقت دیگه اینجوری نشه!!که داشته باشم یه چیزی رو از دست بدم بعد تازه بفهمم دوسش داشتم......این وحشتناکترین حالت ممکنه هست!!تازه اینکه فقط یه کاکتوس بود........
دیشب که بابای من داشته میرفته سر کار نزدیک بوده یکی از این وحشی ها بزنه تو سرش!!!!!
اینجا هم شلوغه......نه خوابگاهی هست نه ...ولی همه ساعتای ۲ شب با صدای تیر اندازی بیدار شدن به جز من که خوابم سنگینه!!گویا تو کوچه بغلی ما سر و صدا شده بعد یه پسره سرشو از پنجره کرده بیرون ببینه چه خبره تیر اندازی کردن به طرفش!!!!!!!!!هنوز زنده است........ولی همه شیشه های کوچه بغلی خورده!!!!!!!!!
میخواستم دیگه اینارو نگم چون هم همه دارن میگن هم جز اعصاب خوردی و ....فایده ای نداره ولی نتونستم.........الان ۱۲ ظهره و اینجا بزن بزنه!!!!!هی امبولانس میاد میره !!کم کم دلم میخواد منم برم بیرون ................شایدم رفتم......دیگه از هر کی این روزا خبری نشه فکر میکنم گرفتنش!!!!کی میدونه شایدم گرفتنش.........
-----------------------------------------------------------
چه گونه جهنم را پر نگه دارند!
در قصه ای قدیمی امده که وقتی حضرت عیسی روی صلیب در گذشت؛بی درنگ به دوزخ رفت تا گناهکاران را نجات بدهد.
شیطان بسیار ناراحت شد و گفت:دیگر در این دنیا کاری ندارم از حالا به بعد همه تبهکارها و خلاف کار ها و بی ایمان ها همه یک راست به بهشت میروند!
عیسی به شیطان بیچاره نگاه کرد و خندید:
ناراحت نباش. تمام انهایی که خودشان را با تقوی می دانند و تمام عمرشان کسانی را که به حرفای من عمل نمیکنند محکوم میکنند به اینجا میایند . چند قرن صبر کن !میبینی که دوزخ پر تر از همیشه میشود.

ربطی به هم ندارن!!!!

سلام
اول اینکه اقا جان ما هر چی گشتیم بوی مرگ رو پیدا نکردیم که بندازیم بیرون!!!شرمنده ولی سعی خودم رو میکنم!!
این بابای من اومده ۲ روز پیش یه چیزی تعریف کرد اعصابمون ترکید!!!!!!
میگفت"سواره یه تاکسی شده که یه اخوند جلو نشسته بوده یه پسره هم عقب ....بابای ما هم وسط دعوا رسیده!پسره داشته فحش میداده به اخونده و همین حرفایی که همه میزنن رو بهش میگفته اخونده هم کم نمیاورده و جواب فحشا رو میداده...پسره گفته:این لباستون کردین اسلام و پیچیدین دور خودتون!هر کار میخواین میکنین و میذارین به پای اسلام......یادتون رفته که زندگیتون رو مدیون پدر مادرای ما هستین!!!!مدیون انقلاب اونا....مدیون برادر و خواهرای اونا که همهشون الان تو مرقد شهدا هستن!!!!!یادتون رفته که خون اونا تو رگ ماهاست....ما هم همون کاری و که اونا ۲۵ سال پیش کردن همین روزا میکنیم و اون وقت بد بختا ببینم چیکار میکنین!فرار میکنین امریکا؟!اخونده برگشته گفته:۲۵ سال پیش شاه مرد رو عرق خور کرده بود نفهمیده بود یه روزی گریبانش رو میگیره!!مردو عرق میخوردن داغ میکردن میریختن تو خیابونا ولی ما همه جوونای امثال تو رو تریاکی کردیم ؛دیگه از جاتون نمیتوونین بلند شین!حتی تو نعشگی چه برسه به تظاهرات!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کاش حد اقل تعریف نمیکردی چه کردین !!!!!!!
الانم که روزی ۵۰ نفر داره غیب میشه!!نصفشونم دانشجوای شهرستانی هستن که اصلا کسی نمیفهمه کجان!چی شدن!ولی این وضعش نیست....یعنی فایده ایی نداره......جز اینکه جوونای بد بخت رو میگیرن و ....عمری اگه یکی سالم بیاد بیرون!میدونم اگه همه همینطوری فکر کنن و بشینن هیچ وقت هیچی درست نمیشه ولی میدونم راهش این نیست!!!
یعنی اگه ما ها هم بشینیم دیگه پدر  مادرای ما عمری......اونا که یه بار همه چی و از دست دادن به خاطر به دست اوردن هیچ!!!حالا هم که دارن عادت میکنن کم کم!!!
این گندمزارم گیر داده بره امیر اباد به حرف ما هم که گوش نمیده یکی بهش بگه بیخیال شه!!!
دیروز ما این شبکه ازادی برنامه اقای صوراسرافیل رو دیدیم !اشغال بود!شاهزاده پرست بد بخت!یه شلوغ بازی در اورده بود که.......بابا به تو چه؟بد بخت تو که اون موقع هم فرار کردی !حالا اونجا راحت نشستی مردم بد بخت رو تحریک میکنی برن تو خیابون که چی بشه؟!شاهزاده هم به درد این مملکت نمیخوره!مملکت دست شما ها بدتر نشه بهتر نمیشه!!!داد میزدی که ایرانی نیستی اگه امشب نری تو خیابون که چی بشه؟؟؟؟؟؟؟؟مردم بریزن تو خیابون بعد.....بالاخره ربطی به اون شاهزاده ترسو تو نداره!!!هر کی هم زنگ میزدباهاش مخالفت میکرد قطع میکرد!!!!حالم رو بهم میزد....دلم میخواست زنگ میزدم هر چی دلم میخواست بهش میگفتم.....حیف که قطع میکرد!!به شما ها چه من نمیفهمم!!!

پرسپولیسم که برد!!!!!!!.......به این دروازه بان درازشون!البته ایراد نداره داشتن عقدهای میشدن ؛قبل از این مساوی ها هم اخرین بار استقلال برده بود...داشت بردن یادشون میرفت!!!!!همشون دارن از خوشحالی میمیرن هنوز!!!باورشون نمیشد ببرن!!!
سومین موضوع بی ربط!!!!!
عمه من ۲ سال برای ماموریت شوهر عمه ام رفتن افریقا جنوبی.....دیروز با پسرش اومدن...البته ۲ ماه دیگه میرن!!حالا این بماند که بعد ۴ دفعه که اومده احساساتی شده برای ما سوغاتی اورده از همه هم بیشتر برا من........این هم بماند که چقدر مردم اونجا بد بختن و.......
اوج فاجعه انسانی اونجاست.....البته بماند که نه!!!ادم خیلی ناراحت میشه میبینه همین اپسیلون انسانیتی که تو اروپا و اسیا هست(اگه باشه!!!!!!!)اونجا نیست......نمیتوونین تصور کنید چقدر قشنگه!!!!حاضرم همه زندگیمو بدم برو اونجا رو ببینم!!!اونوقت مردمش بدون استثنا کارگرند!!!اون هم با چه وضعی شوهر عمه من میگه امکان نداره از صبح تا شب یه ذره غذا هم بهشون بدن!!!بعد میرن تو جاده ها جلوی ماشینارو میگیرن دزدی میکنن!!شایدم حق دارن!!با اون همه منبع الماس!!!!!!!!عاج فیل که کلی قیمتشه و اونجا هم پر فیل.....کلی منابع طبیعی و جنگل دست نخورده که ادم حض میکنه میبینه!!ولی ..............
پسرعمه ما هم قاط زده بود اساسی! میگم مدرستون کی شروع میشه؟میگه فرورذین ماه هارو قاطی کرده بود ......  ۱ساعت طول کشید تا قبول کرد مدرسش مهر شروع میشه!!
مغزم ترکیده تا شب میتوونم راجع بهn تا موضوع بی ربط دیگه صحبت کنم ولی باید برم کلاس دارم....
تا بعد


الهی همه چیز را سپاس...........

سلام.......
میخواستم دیگه نیام بنویسم تا حالم خوبه خوب شه........ولی هر بار که تو این چند روز اومدم یه سر به وبلاگم بزنم وقتی این"تنهایی مضمن"رو خوندم حالم بدتر شد......گفتم بیام بنویسم شاید بهتر بشه!!!من خیلی خستم......خسته ی خسته ......با کلی کار!!!!!با یه ذره وقت!!!البته یه ماه برای انجام خیلی کارا زیادم هست ولی الان من n تا کار دارم با nهزار تا خستگی!فقط یه ماه برا درست کردنه همه چیز!!!!!!ولی من میتونم ......اونم خودش کمکم میکنه!شاید اصلا الان وقته کمک کردن خودش باشه!!!
راستی میخوام از این جمله متحرک ها بذارم این بالا ....یه جمله که به پرستو هم ربط داشته باشه....ولی الان یه چند وقتیه که نیم کره راست مخم که مربوط به عواطف و احساسات و خلاصه این صحبتاست گویا  از کار افتاده!!چیزی به ذهنم نمیرسه...اگه کسی هنوز نیم کره راست مخش فعاله یه کم کمک کنه!!!!!
من جمله بالای وبلاگ روز نگار رو خیلی دوست دارم .....قبلا خونده بودمش ؛ولی الان مجبور شدم بنویسمش رو ورق برا اینکه اشتباهی پیش نیاد .....الان فکر کنم یه دو ساعتی هست که دارم میخونمش ...بهش فکر میکنم...چیزایی که منم میدونستم ولی دونستنش کافی نبود به نظرم تکرارش لازمه......خلاصه که الان حالم عالیه .....خوبه خوب ......و واقعا سپاس....نمیدونم تو این ۲ ساعت چی شد......ولی این بود اون جمله ها.....
"الهی ارمش درونم را سپاس؛الهی راحتی ذهنم را سپاس؛الهی شادی درونم را سپاس ....شادمانی و سرورم را سپاس؛انرژی فراوانم را سپاس؛الهی نیت پاکم را سپاس؛الهی قلب مهربانم را سپاس؛الهی دل امیدوارم را سپاس؛امیدواری به خدای مهربانمان را سپاس؛الهی خانواده خوبم را سپاس؛با هم بودنمان را سپاس؛الهی فضای پر مهرمان را سپاس؛زندگی جدیدم را سپاس؛توفیق سپاسگذاری خدای مهربانمان را سپاس؛اکنون به لطف الهی همه چیز و همه توانگرم میسازد؛هم اکنون توانگری الهی به لطف بی پایان الهی از راهها یی بسیار رضایت بخش و هماهنگ به عشق بی پایان الهی در زندگیم تجلی میابد؛من برای همه از صمیم قلب دلی شاد می طلبم؛من برای همه عشق و محبت الهی میطلبم؛ما با خدا  , خدا با ما , ما با گذشت , ما با بخشش و بخشش الهی با ما ما با خدا  , خدا با ما ,  ما با بارش و بارش رحمت الهی با ما ما با خدا و خدا با ماو لطف الهی با ما امروزه اراده عالی همه امورمان را به اراده قدرتمند الهی میسپاریم.امروز گشایش و اسانی همه امورمان را به مهر بی پایان الهی میسپاریم ما همچنان متعهد میمانیم که به لطف و توفیق الهی نه برداشت منفی ؛نه بیان واژه منفی ونه نا سپاس خدای عاشقمان باشیم......
حالم خیلی خوبه...کاش همه اونایی هم که دلم میخواد الان خوب باشن.....
 

پریروز یه چیزه تازه دیدم که بد نیست تعریف کنم مستفید شید!!!
این اپارتمان ما بی شباهت به باغ وحش نیست!!!!!!!البته تازگی ها اینطوری شده ها!هر چند وقت یه بار دو نفر پاچه همدیگرو میگیرن!!!خوبه که ۵ تا واحد بیشتر نیستیم!!!!همین سه شنبه
ساعتای ۱۲ ظهر بود که یهو صدای جیغ و ویغ بلند شد.....خانوم یکی از همسایه ها با دختره اون یکی دعواش شده بود.....دختره همسن های ماست....دعوا هم اصلا مدل دعوای خانوم ها نبود ......بزن بزن جانانه.....همه اهالی هم ریخته بودن پایین بلکه کسی زورش برسه جداشون کنه!!!همسایه جدیدامون که کف کرده بودن.....ولی خوب جای نگرانی نبود تا وقتی داداشه دختره اومد......یهو مامان و بابا و اون ۲ تا داداش دیگش هم  اومدن(جمعیت بیکار خونه رو که ساعت ۱۲ ظهر دارین)این پسره هم سن ماست ولی خیلی وحشیه......من دیگه میترسم از صد متریش رد شم....یک وحشییه که نگو....فحشایی نبود که به این خانومه بییچاره نداد!!!!!!!تا حالا نشنیده بودم .......البته بگذریم که همین خانوم بیچاره همه دوست پسرای خواهرشو با شماره تلفناشون لو داد....این پسره هم هل داد صد متر افتاد اونورتر...ولی خوب حسابی هم کتک خورد....بعدم به خاطر حرفای رکیکی که شنیده بود گفت زنگ میزنم شوهرم بیاد پسره هم هی گیر داد مرد نیست اگه نیاد و از این حرفا.....خلاصه یه نیم ساعتی یه کم اروم شد تا شوهر خانومه اومد ...خیلی شیک  و ریلکس رفت در خونه اونا رو زد گفت :خیلی نامردی دست رو زنه مردم بلند میکنی...اونا هم نامردی نکردن پدر و سه تا پسر ریختن سر یارو ....بازا هالی ریختن پایین که یه کاری بکنن من و خواهرم موندیم بالا......۴ تایی افتاده بودن رو یارو چه بزن بزنی ......افتادن رو گلدونا .....فقط نزدیک ۱۰ تا گلدون خورد شده زیرشون بود.....ما هم داشتیم نگاه میکردیم که یهو داد زدن چاقووو.........نزدیک ۱۰ تا زن جیغ جیغ میکردن چاقو ......همون موقع هم خواهر ما از این بالا(سه طبقه بالاتر)دید همین پسر وحشیه با یه چیزی سه تا ضربه زد به یارو........در نهایت غربتی بازی شروع کرد دادو هوارو گریه که جنازه.....ادم کشی........مردددددددددددد...........بعد با همکاری هم زنگ زدیم پلیس ۱۱۰!!!!!!!!فکر کرده بود با چاقو زدن یارو رو........حال ما هم که بماند !!!بعدا بقیه برام وصف کردن ...که با فاصله ۳ طبقه رنگم از اونایی که ۳ تا پله فاصله داشتن بیشتر پریده بود......خلاصه بالا خره یکی از این اقایون همسایه که همه رو میذاره تو جیبش اومد بیروون و جداشون کرد گفت وایسین منتظر پلیس!!!!!اینا هم هی راه میرفتن فحش میدادن به جد و اباد کسی که پلیس رو خبر کرده....یعنی فهمیدن شاهکار خانواده شجاع ما بوده........بالاخره بعد کلی بی ابروویی که با ماشین پلیس رفتن کلانتری!!!!!!ساعتای ۶ برگشتن و اون خانوم و اقا هم رضایت داده بودن.....اون وحشیه هم با سر چاقو نزده بود !!!با ته چاقو زده بود فقط سر یارو رو شکونده بود!!!!!!!!خلاصه که تو این عمر پر برکت نه پسر به این وحشیی دیده بودم! نه زن به این نیرومندی!!نه دعوای اینریختی !!! نه تا حالا این فحشا رو شنیده بودم.........
خوبه همین الان بود گفتم کلی کار دارم و یه کم وقت!!!!!!!
ما بریم سر ادامه زندگیمون.......خوش باشین , شاد زندگی کنید!