شکی که انسان را عوض میکند

سلام
به ما گفتن زود به زود بنویسیم ما هم گفتیم چشم.....
اول اینکه عید همه مبارک....نمیدونم چرا وقتی اونایی که رفتن مدینه لحنشون عوض میشه و حالت نگاهشون فرق میکنه میگن کاش الان اونجا بودیم دلم میگیره......شاید چون درک نمیکنم چی میگن...امروز فکر کردم شاید برای اونا امرووز عید تره..یا شاید من اندازه اونا عظمت این عید رو درک نمیکنم...با همه اینا عید همه مبارکککک
من تازگیها یک مرض جدید گرفتم.....شک کردن......خیلی با حاله ادم وقتی شروع میکنه به شک کردن تا ته تهش میره ..اصلا تا یه جایی که خودشم خندش میگیره...ولی هر بار که میخوام
 یه جوری با خودم کنار بیام که مثل قبلا بشم نمیشه...شایدم حق دارم ...وقتی از هر ۶ نفری که از بغلت رد میشن ۵ تاشون دروغ میگن سختت میشه حرف نفر هفتم رو باور کنی......
وقتی ۹۰٪ادمایی که باهاشون رو راستی ؛صادقی بیخود از اب در میان شاید ادم حق داشته باشه.....نمیدونم ولی راجع به همین شک یه چیزی تو کتاب پدران؛فرزندان؛نوه ها ی پا ئلو کوئلیو خوندم که دوست داشتم.....
شکی که انسان را عوض میکند
در المان قصه ای هست که میگوید مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده شک کرد همسایش ان را دزدیده برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.متوجه شد که همسایش در دزدی مهارت داردمثل دزد راه میرود ؛مثل دزدا پچ پچ میکند انقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت نزد قاضی برود و شکایت کند.اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد؛زنش ان را جابه جا کرده بود.بیرون رفت و دوباره همسایش را زیر نظر گرفت دریافت که اوو مثل یک ادم شریف راه میرود ؛حرف میزندو رفتار میکند.
همین.....تو همین چند وقت اینطوری برا خودم خیلی پیش اومده
ما دیگه بریم.....فعلا.....



نظرات 4 + ارسال نظر
بودن دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 09:51 ب.ظ http://parushyata.blogsky.com

شک کن که آنکه نکرد در جهل و خرافه ماند برای همیشه... شک کن به خودت به وجودت به احساساتت به دنیا به خلقت به هرچه که سبب بودنت در این لحظه در این مکان شده است...

[ بدون نام ] دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام شک کردن بد نیست مهم اینه که به چی شک میکنی...
مثلا این گیر بیخودت به من بابا من نیستم بیخیال!
یادته اون شب که شک کرده بودم...به همه چیز... ترسیده بودم وگریه هم میکردم چون باور نمی کردم ؛‌جرات باور کردن نداشتم... نزدیک بود همه چیز رو از دست بدم همه چیز رو... یادته چقدر راحت با یه تلفن حل شد و بعد از اون تلفن چقدر از خودم خجالت کشیدم

الآن هم بعضی وقتا شک میکنم... ولی دیگه زود میگذره
البته... شک کردنهای من تازگی ها تبدیل شده به نگرانی
دیگه شک نیست!
پرستو از روز اول گفتم امسال سال منه...سال ماست! تو این شک نکن! فقط باید به جنبیم...

نغمه سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 12:47 ق.ظ

شک؟! واقعا تو این دوره زموونه چیزه غریبی نیست. فکر کنم داره کم کم جزوی از زندگیم میشه!شک به خودم به احساسم به هدفم . شک به دیگران به احساس دیگران به نگاه دیگران...نترس سعی میکنم مهارش کنم تا دیوونه نشدم.
فقط در این مورد تو رو خدا دوره ما رو خط بکش.باور کن من نیستم.

پرستو سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 06:11 ب.ظ

فکر کنم قبل از مهار کردنش دیوونه شدیییییی...D:D:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد