میخوام ولی نمیتونم!!

وقتی خیلی کوچیکی اگه یه نفر رو دوست داشته باشی فقط دلت میخواد اون پیشت باشه!!!
یه کم که بزرگتر میشی دلت میخواد اون هم پیشت باشه هم اینکه همیشه شاد باشه و بخنده!! باز که بزرگتر میشی دلت میخواد یه کاری بکنی که اون همیشه خوب باشه و هیچ وقتم از دستت ناراحت نشه!!
باز بزرگتر میشی !!!میبینی فقط قبلی ها نیست اصلا اونا دیگه میاد پایینتر  !!نا خود اگاه وقتی اون خوشحاله حالت خوبه وقتی ناراحته دلت میگیره  وقتی داره گریه میکنه تو ؛تویی که هیچ وقت نمیخواستی جلوی بقیه گریه کنی اصلا دوست نداری بقیه اشکاتو ببینن راحت و اروم داری گریه میکنی جلوی چشمه همه اونایی که نباید ببینن و دیگه برات مهم نیست!!!اصلا شاید خود اونم که نباید بفهمه داری گریه میکنی بفهمه مسخرت هم کنه ولی بازم مهم نیست!!تا وقتی نخنده اشکای تو هم بند نمیاد!!تا وقتی خیالت راحت نشه حالش خوبه نمیتونی بخوابی نمیتونی بخوری نمیتونی...
خیلی چیزها بزرگتر میشه !میبینی؟؟!!....غمِت ؛غصه ات؛ چیزی که خوشحالت میکنه چیزی که سرِ حالِت میاره !!مهمتر از همه همون احساسایِ خوبته!!
انسان موجودِ بزرگیه !!تواناییهای زیادی داره ؛کلی اختراع داره کلی ابتکار داره ...هزار تا هزار تا ادمایی رو میبینی که هیچی نداشتن بعد با تلاش و امید و ایمانشون کلی تفاوت برا این دنیایِ ما ایجاد کردن ....اینا همه تواناییهای انسان رو میرسونه !!یعنی که ادم میتونه!!حالا همین ادم
با یه مغزی که هنوز کار میکنه با اراده ایی که همه میگن لازمه با کلی امید هر چی میخواد یه کاری کنه نمیتونه!!!همین انسانی که میگن اشرفه مخلوقاته کلی وقته میخواد کمک کنه ولی نمیتونه میخواد یه کاری کنه که وضع درست شه ولی واقعیت اینه که کاری از دستش بر نمیاد جز این که گوش کنه ودعا کنه!!دعا کنه و همه چیز رو بسپره به دستِ اون....اره لازم نیست کاری بکنم اون خودش همه چیز رو درست میکنه!!تو هم ناراحت نباش!!!
خیلی شدید به ادم این حس دست میده که داره با خودش حرف میزنه ها!!!ایراد نداره  البته ما که با خودمون زیاد حرف میزنیم اینم روش!!
کلا میگن پر حرفم!!!!
چند وقت پیشا گندمزار دفترِ قدیمیشو داشت میخوند رسید بی اینکه نوشته بود "دلم میخواد با یکی حرف بزنم ولی الان اگه به پرستو زنگ بزنم که خودش یه بند حرف میزنه وحوصلشو ندارم "
یه چیزی تقریبا تو این مایه ها نوشته بود!!که نمیذارم یه کلمه حرف بزنه و از این صحبتا....خودم امروز صبح یکی از دفتر ها رو پیدا کردم نوشته بودم الان زنگ زدم به گندمزار یه ساعتی حرف زدم خیلی دلم میخواست اینارو به یکی بگم بالاخره هم گفتم ولی اون که گوش نمیکردانگار داری با خودت حرف میزنی!!ولی مهم نیست!!مهم اینه که گفتم!!
اصلا از اولش کلی همدیگرو تحویل میگرفتیما!!
برم فعلا....راستی ممکنه مارو دیگه نبینین!!
خداحافظ