جا موندن اونجا!!

دیدی چی شد؟!!!
جا موند!!
یه چند روزه دیگه میرم اونجا سراغشون...برشون که نمیتونم دارم....ولی نگاهشون میکنم و کیف میکنم و شاید هم غصه بخورم...
خاطراتم جا مونده!!!خاطراتم روی نقاشیهای دیوار حیاط مدرسه مهدوی موند....تو اون کلاس بزرگه که ۵ تا تخته سیاه داشت ....میخوام برم لای برگهای درخت توت مدرسمون دنبالشون بگردم!!
بعد از اینکه راهنماییمون تموم شد دیگه هیچ ناهاری بهِم مزه نداد....۷ تا ظرفه غذا و ۷ تا ادمه شکمو و ...غذا رو از تو دهنه هم در میووردیم....زنگ بعدشم انقدر خورده بودیم؛ شرمنده معلمهای زحمتکش بودیم!!!سر کلاس چرت میزدیم!!
پنجشنبه ها صبح همه باید میرفتن نماز خونه زیارت عاشورا میخوندن!!با نمازخونه رفتن مشکلی نداشتیم ولی اینکه مجبور بودیم بریم رو دوست نداشتیم!!چندتایی رفتیم تو یه کلاس قایم شدیم...یه نیم ساعت بعد صدای پا اومد..اوه...همگی از پنجره کلاس پریدیم بیرون!!!منِ‌ جون دوستم باهاشون پریدم!!!!!۲؛۳ متر بیشتر نبود ولی برا من ۲۰۰ متر بود!!
غذا درست کردن سر حرفه فن و گند زدن !! نمایشگاه سیزده ابان و فرارِ از کلاس و یو نولیت بازی!! تقلب سره امتحان ادبیات ثلث اول و لو رفتن و گریه کردن و غلط کردن گفتنش!!فرار از کلاس و لای قفسه های کتابخونه قایم شدن!!جای جا مدادی کنترل تلویزیون رو با خودت بردن!!از درخت بالا رفتن و توت خوردن!!بازدید از کارخونه ها و بازم گند زدن و حاله اونا رو گرفتن!!دق دادن معلما و موقع نمره انظباط مظلوم شدن!!یه معدل الکی هم برا اخره ترم!!
اه باز اخر سال شد!!
چند تایی نشستن و های های گریه کردن که تابستون دیگه همدیگرو نمیبینیم و دیگه مدرسه نمیاییم!!
فرداشم اردوی اخر سال از صبح تا عصر با هم...بیشتر میرفتیم قارچِ پِدَم!!اونجارو هم خراب میکردیم رو سرشون!!
و دوباره اول مهر!!
راهنمایی معرکه بود ولی دبیرستان هم خوب بود..
اول سال گریه که چرا تو یه کلاس نیستیم!!!یه مدرسه بالای کوه و یه سری معلم پیر و پاتال که انقدر باهامون اومده بودن کوه داغون شده بودن!!بازارای خیریه و دزدی های ما!!از غرفه های خودمون هم میدزدیدیم....تا یه کم برف میومد دیگه هیچ سرویسی نمیتونست از اون سر بالایی بره بالا....ما ها هم از خدا خواسته پیاده میشدیم و انقدر لفت میدادیم تا اقای خامنه ای مسئول سرویسا اعصابش میریخت به هم داد میزد تعطیله ! برگردین...ما هم میرفتیم ولگردی!!
ظهرا راننده سرویسو بد بخت کردن که باید پیتزا مهمونمون کنه!!اخر سال هم بزن و برقص که یعنی ما خیلی خوشحالیم از دستتون داریم راحت میشیم!!پیش دانشگاهی هم گرچه ساله بدی بود برام ولی باز کلی خوش گذشت...نون بربری و پنیر؛ ساعت ۹ صبح مدرسه ؛صبحونه!!با این معلمای مرد ِ....سر وکله زدن و دست انداختنشون و اداشون رو جلو خودشون در اوردن!!!
تموم شد!!گذشت...فقط خاطراتش مونده...دیگه تکرار نمیشه....دلم تنگ شده براش...فقط میتونیم بریم رو در و دیواره کلاسا اسمامون رو ببینم....رو سقفه کلاس پیشدانشگاهیم....رومیزا حکاکیهامون رو ببینم....
اون موقع غصه مون چی بود الان چیه!!اون موقع نگران این بودیم که تو یه کلاس نباشیم الان حاضریم هزار کیلومتر هم از هم دور باشیم ولی همه چی درست بشه!!
اون موقع ۳ تایی فکر میکردیم چه جوری مامان من رو راضی کنیم من برم مهمونی قبل امتحان ثلث!! به نتیجه هم میرسیدیم!!حالا هر چی فکر میکنیم چه کنیم که این وضع درست شه راحت شه ؛نمیفهمیم!!اون موقع.....الان!!!
کاش بچه میموندیم!!یا اگه بچه نمیموندیم عالممون فرق نمیکرد!!یا اگه فرق میکرد اینجوری نمیکردی!!!!!یا اگه اینجوری میکنی درستش هم بکنی!!!
نا شکری نیستا!!هنوز هم بابت این روزای بسیار بسیار بد روزی هزار بار شکرت!!!چون ممکنه بدتر هم بشه و چون شاید همین بسمونه!!
ولی التماس ؛خواهش؛تمنا؛ارزو؛اصلا همه چی!!خودت درستش کن .منتظریم...