از پاییز میبرم!!

بازم نمیدونم میخوام چی بنویسم ولی اینقدر این پازله رو دیدم حالم بد شده !!
زمستون پارسال با چه هیجانی منتظر اومدن عید بودیم قرار بود خوش بگذره!!اومد..و گذشت ولی نه اون جوری که دلمون می خواست و کلی ضایع شدیم گفتیم وای چرا این تابستونه نمیاد راحت بشیم!! تابستون هم اومد و گذشت و این دفعه خیلی بدتر از اونی که فکرش رو کرده بودیم
بعد منتظر پاییز شدیم...
حالا پاییز اومده!!هواش برام سنگینه..خورشیدش یه جوره دیگه بهم نگاه میکنه..اسمونش تازه حرف دلمو میفهمه!!تازه میتونم نفس بکشم..
عاشق پاییزم دلم میخواست برا اومدنش جشن راه بندازم ...این دفعه دیگه فکر نکردم که پاییز چه جوری میگذره و چی میشه!! شاید پاییزم با ما راه بیاد و شایدم نه...ولی میدونم هر چی بشه میپذیرم ...اگه پاییزم با من را نیومد من باهاش کنار میام.. نه یه تحمل زورکی ها!! یه پذیرفتن منطقی..اگه بتونی خودت رو با شرایط وفق بدی و منتظر نمونی تا اونا خودشون رو با تو وفق بدن از همه فصلها بُردی!! و میدونم که اگه بخوام میتونم و تو هم اگه بخوای کمکم میکنی!!
از همین حالاش هم برندم!!
راستی من و نغمه و گندمزار اول مهر رفتیم دبیرستانمون بعدم راهنمایی..حال عجیبی داشت  دیدن بچه ها با همون حال و هوای اول مهر با همون مانتو هایی که ۶ نفر دیگه توش جا میشد..معلمهایی که اول مهر همشون لبخند میزنن...مدرسه ای که همون یه روز پر شکلاته
بچه هایی که هر کار دلشون میخواد تو همون یه روز میکنن!!کلاسایی که به خاطر جشن نیم ساعته بود..شاید بعضی از معلمامون داشتن گذر عمرشون رو تو چهره های ما می دیدن!!! نمیدونم یادش به خیر ؛به همه جا سر کشیدیم ..خاطرات ۶ ؛۷ سال پیش!!! کاش به همه اونایی که مدرسه میرن خوش بگذره!!

نظرات 41 + ارسال نظر
بهروز وثوق دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:06 ق.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام
فکر کنم بد شانسی
به من هم سر بزن
راستی اول شذم

سعید دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:28 ق.ظ http://nale.persianblog.com

پرستوی مهربون سلام..

ایندفعه هم نوبت به کامنهای پرشین بلاگ رسید .
حالا چه جوری ندیدن مهراتون رو تحمل کنیم..

راستی سلام ما رو به گندمزار برسون..
ارادتمند و در پناه خدا

حامد دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:13 ب.ظ http://write-off.blogsky.com

بنویس بابا کجایی؟

ساغر دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:53 ب.ظ http://ensan.blogsky.com

من که مدرسه رو خیلی دوست داشتم. نه گریه کردم نه فرار. ولی به دانشگاه که رسیدم ..

غریب دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:01 ب.ظ http://baranemehr.blogsky.com

پرستوی عزیزم سلام ..
ممنونم یار باوفا ..
امیوارم همیشه لبات خندون و در پناه خدا موفق باشی..
تا بعد

مردتنها دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:01 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

مراقب باشید!
غروبهای پاییزی را تنها سر نکنید!...
جنون
در راه است!

مریم دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:58 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

من عاشق مدرسه ی راهنماییم بودم.یه جوری بهش مدیونم.هر وقت بهش سر میزنم(همه دوستام رفتن دبیرستان همون مدرسه جز من)داغ دلم تازه میشه.اصلا از دبیرستان خوشم نمیاد.محیطش یه جورایی احمقانه س.منم عاشق بارونای پاییزیم.

میلاد دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:59 ب.ظ http://tarfand.blogsky.com

با این حساب یه ۷ یا ۸ سالی از من بزرگترید...

علیرضا*شب بارانی* دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:21 ب.ظ http://rainynight.blogsky.com

سلام پرستو جان / پاییزم زود میگذره / اونوقت باید روزهای زمستونی رو تحمل کنی / پایدار باشی

سامان دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:47 ب.ظ http://metalhammer.blogsky.com

سلام پرستو جان
وقتی مطلبتو خوندم یاد ترانه خانم سیمین غانم افتادم نمی‌دونم چرا ولی برای توهم می‌نویسم شاید دلیلشو فهمیدی
بارونام با رقصشون هله هله برپا میکنن
میشینن رو پشتبوم چترشون باز میکنن
والی آخر...
شاد باشی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:10 ق.ظ http://nana.blogsky.com

پرستو جونم مرسی که اومدی خونه ما!تند تند آپدیت کن خوب؟

پرشتوک سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:27 ق.ظ http://prushato.persianblog.com

سلام همنام...
پاییز برگریز و خورشید نارنجی اش و ماه پررنگش( تنها و مغرور در اسمون شب...)... همه و همه یعنی هستی و یعنی زندگی... هرجور بهش نگاه کنی خب اون هم همونجور بهت نگاه می کنه ... مثل یه آینه.

پیمان سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:39 ق.ظ http://peyman59.blogsky.com

از دست دادن روزها و ساعت ها مشکل همه مردم است. ای کاش قدر لحظه لحظه زندگی مان را می دانستیم.
موفق باشید.

غروب سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:53 ق.ظ http://ghoroob.blogspot.com

سلام پرستو جونم منم همه این حس های قشنگرو تو پاییز دارم

نعش آن بزرگوار سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:03 ب.ظ http://taboot.blogsky.com

حتما میگذره

سیاهِ روشن سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.ghadessi.com

همیشه میگن موقع انتخاب اسم دقت کنید چون اسم رو روحیه آدم اثر میزاره.
این حست عزیزم همون حس پرستوهاست وقتی فصل عوض میشه. فقط اونا کوچ میکنن. هزاران کیلومتر. بعد هم بر میگردن. خوشحالم با پاییز میسازی...

پایدار باشی

نازنین سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:33 ب.ظ http://ranginkamon.blogsky.com

سلام پرستو جون ممنون که سر زدی به من
بابا حالا یه اشتباه کردم ببخشید حاج خانم
به بهار فکرکن مادر

نغمه سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:36 ب.ظ http://naghmeh-a.blogsky.com

بله دوستِ گرامی شما همیشه برنده ای!!
البته اگه به حرفِ منو گندمی گوش کنی و بری دکتر!!!!!!!
ربطش هم خودت بفهم دیگه!

مریم سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:43 ب.ظ http://dokhtaredarya.blogsky.com

سلام خانومی کاش اون دوران دوباره تکرار میشد...اما نه دیگه دوست ندارم دوباره کنکور بدم...ولی دوران خوبی بود امیدوارم تو هم همیشه شاد باشی عزیز.

نعش مقدس سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:05 ب.ظ http://taboot.blogsky.com

خوب اگه مردنت میاد ، چرا نمیای مثل ما بمیری؟! راستی تابوت آپدیت شد .

سرکار سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:32 ب.ظ http://sare-kari.blogsky.com


سلام
آخ! حرف مدرسه رو نزن که همین الان می زنم زیر
گریه :( یادش به خیر .راهنمایی برای من عالی بود. ولی دبیرستان و ...نچ!

آرمین چهارشنبه 9 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:52 ق.ظ http://www.Armiin.blogsky.com

گذر ِ زمان! تا چشم به هم میزنی می بینی کلی از عمرت گذشته ولی هنوز به اون چیزی که دوست داشتی نرسیدی – همیشه از خودم سوال می کنم (( آخرش می خوای به کجا برسی؟ ))
بعدش چون جوابشو پیدا نمی کنم یه جورایی سعی می کنم فراموشش کنم – ولی نه، میدونم بالاخره یک روزی به اون چیزی که دوست دارم میرسم. حتی اگه اون روز آخرین روز زندگیم باشه!

گندم زار چهارشنبه 9 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:46 ق.ظ http://gandomzar.blogsky.com

آآآآآآآآآآآآآآآآآ میدونی چند وقته نیومده بودم؟!
به ما که این ۱۲ سال بد جوری خوش گذشته ... انقدر خاطره از اخراج و توبیخو تعهد و خراب کاری دارم که فقط با یادش میتونم بخندم ...
من شاید اگر جای معلم ها بودم اون روز وقتی چشم شاگردام نگاه میکردم و میدیدم وااااااااای خدایا اینا ۸ سال پیش شاگرد من بودن میشستم گریه میکردم برای همه چیز!
اون روز هم خیلی دلم میخواست گریه کنم ولی ضایع ت از اونی که همیشه بودیم میشدیم ...
دیدی پرستو ؟ اتاق بهداشت هنوز قرص سرما خوردگی داشت!
چقدر جای ما اونجا خالیه! من حتما یه روز تو مهدوی درس میدم! این طوری میشه دوباره رفت سر کلاس ...
نغمه ... دفتر خاطراتش رو هیچ وقت فراموش نمی کنم ...
بازی ایران استرالیا رو هم فراموش نمی کنم ... قشنگ ترین فوتبالی بود که تو عمرم هم دیدم هم شنیدمD: ...
۶ سال پیش بود! فقط سوم راهنمایی...
خوب الآن اشکالی داره گریه کنم؟!
)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):

احسان چهارشنبه 9 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:12 ب.ظ http://ehsanica.blogsk.com

شاد باشی و سر حال...و موفق باشی توی درسا و کارهات..

پوریا چهارشنبه 9 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:16 ب.ظ http://www.tanboor.blogsky.com

نظری ندارم...........

مسیح پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:32 ق.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام

دیر اومدم تشکر کنم ولی قبول کن ...

منم خودم از هندونه اون قدرا خوشم نمیاد ...

همین طور از سرکار رفتن ...

ولی ...

مطلب پازلت خیلی بهم چسبید .

گفتم منم یه نظر بدم شاید یه تیکه دیگه از پازلت پیدا بشه !!!

سربلند بمونی و ایرونی .

شقایق پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:16 ب.ظ http://shaghayegh83.persianblog.com

سلام پرستو جان.....از آشنایی با شما خیلی خوشبختم..از کامنتتون هم ممنون...وبلاگ زیبایی و با احساسی دارید..موفق باشید..لطف کنید اگه آی دی یاهو مسنجر داریدبرام از طریق و بلاگم..قسمت حضور و غیاب بگذارید..ممنونم

چشم تو چشم پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:34 ب.ظ http://eye2eye.blogsky.com

مدرسه کیلو چنده ؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا رفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من فضولم .. زود بگو !!!!!!

امین پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:08 ب.ظ http://amin-ga.persianblog.com

انگار خیلی دیر رسیدم این بار

مهر تو پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:02 ب.ظ http://mehreto.blogsky.com

سلام ...تو شبیه ترین اسمی هستی که براش بیتابم و برای این بیتابی نگران نباش چون من پدرم...

محمود پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 07:23 ب.ظ http://mohandes.blogsky.com

سلام
مدرسه....... چه اسم آشنایی، چه خاطره دور و دلنشینی.
چرا اون موقع ها می خواستیم زودتر تموم بشه؟ که بیایم دانشگاه؟ الان که اومدیم دانشگاه چه گلی به سر خودمون زدیم که دوست داریم دوباره برگردیم؟

من دلم دوبار دبیرستان میخواد؛ خیلی هم میخواد..........

در هر حال شروع پاییز و درس بر اونهایی که هنوز مثل قدیما با اون شور و حال میرن مدرسه، میرن جایی که مثل مدرسه دلنشینه و مثل این دانشگاههای الان مال نیست مبارک...

HOOM@N پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:15 ب.ظ http://emperor-of-metal.persianblog.com

Hala Fekersho bokon Adamam Mesleh man bad bakhat to kareh lavazam tahrir bashe Hamishe yadeh madreseh ;)

بهرام پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:45 ب.ظ http://dokhtarankimiagar.blogsky.com

سلام
چه حالی داد اول مهر
روز اول به جرم اینکه ثبت نام نکرده بودم مجبور شدم کلی کار کنم!!!:D سر بزن

گندم زار جمعه 11 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:48 ق.ظ http://gandomzar.blogsky.com

سلام ... قربانِشما... ممنون خیلی مخلصیم!D:

دنیای یک ایرانی جمعه 11 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.mehdi110.blogspot.com

پاییز برای من زیباترین فصل هاست. :)

امیر استقلالی جمعه 11 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:09 ب.ظ http://peyk.blogsky.com

سلام ... اگه شما استقلالی هستین لوگوی قرمزته ..... خلاصه بازم به من سر بزن مرسی بای ....

مریم شنبه 12 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:15 ق.ظ

سلام پرستو جان
من تو رو میشناسم هرچند شاید تو منو یادت رفته باشه.
من هنوز اون مانتو ها رو دارم . هنوزم برام اندازست.
خوش باشی

یاس سفیدم شنبه 12 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:47 ق.ظ http://http://yasesefid.blogsky.com

سلام بر همنام خودم
پاییز رو با تمام وجود بهت تبریک میگم چرا که تنها پرستوها میدانند که قلب پاییز چگونه در تپش است
دوست دارم

صادق شنبه 12 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 07:38 ق.ظ http://sadeghkhan.blogsky.com/

سلام. امر و دستور انجناب اجرا شد. امیدست شاد و بانشاط باشید. با احترام

امیر حسین یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:02 ق.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

زندگی در چشم من شبهای بی مهتاب را ماند...
شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند...

سعید یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:21 ب.ظ

سلام پرستو خانم
بصورت اتفاقی با وبلاگتون آشنا شدم
من هنوز وبلاگ ندارم ولی اگه خواستید میتونید به من میل بدید.
در مورد مهر و مدرسه باید بگم
یاد ایامی که مدرسه تمام هم و غم ما و معلم مرجع ما بود
روی حرفهای معلممون حرف نمیزدیم و حرفهاش برامون مثل وحی منزل بود.
وقتی که دروغ و ریا کاری هنوز در وجودمون رخنه نکرده بود( البته خودمو میگم ) زمانی که دلمون مثل آب زلال و مثل آینه پاک و بی زنگ بود.
وقتی که دستای کوچکمون رو به امید رسیدن به آرزوهای کوچک به آسمان میبردیم و از خدامون درخواست میکردیم.
وقتی که هنوز به این مرحله نرسیده بودیم که فقط به هنگام مصیبتها و مشکلات به یاد خدا بیفتیم.
یاد ان ایام به خیر و شادی.
امید آنکه دلامونو جلا بدیم
خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد