ربطی به هم ندارن!!!!

سلام
اول اینکه اقا جان ما هر چی گشتیم بوی مرگ رو پیدا نکردیم که بندازیم بیرون!!!شرمنده ولی سعی خودم رو میکنم!!
این بابای من اومده ۲ روز پیش یه چیزی تعریف کرد اعصابمون ترکید!!!!!!
میگفت"سواره یه تاکسی شده که یه اخوند جلو نشسته بوده یه پسره هم عقب ....بابای ما هم وسط دعوا رسیده!پسره داشته فحش میداده به اخونده و همین حرفایی که همه میزنن رو بهش میگفته اخونده هم کم نمیاورده و جواب فحشا رو میداده...پسره گفته:این لباستون کردین اسلام و پیچیدین دور خودتون!هر کار میخواین میکنین و میذارین به پای اسلام......یادتون رفته که زندگیتون رو مدیون پدر مادرای ما هستین!!!!مدیون انقلاب اونا....مدیون برادر و خواهرای اونا که همهشون الان تو مرقد شهدا هستن!!!!!یادتون رفته که خون اونا تو رگ ماهاست....ما هم همون کاری و که اونا ۲۵ سال پیش کردن همین روزا میکنیم و اون وقت بد بختا ببینم چیکار میکنین!فرار میکنین امریکا؟!اخونده برگشته گفته:۲۵ سال پیش شاه مرد رو عرق خور کرده بود نفهمیده بود یه روزی گریبانش رو میگیره!!مردو عرق میخوردن داغ میکردن میریختن تو خیابونا ولی ما همه جوونای امثال تو رو تریاکی کردیم ؛دیگه از جاتون نمیتوونین بلند شین!حتی تو نعشگی چه برسه به تظاهرات!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کاش حد اقل تعریف نمیکردی چه کردین !!!!!!!
الانم که روزی ۵۰ نفر داره غیب میشه!!نصفشونم دانشجوای شهرستانی هستن که اصلا کسی نمیفهمه کجان!چی شدن!ولی این وضعش نیست....یعنی فایده ایی نداره......جز اینکه جوونای بد بخت رو میگیرن و ....عمری اگه یکی سالم بیاد بیرون!میدونم اگه همه همینطوری فکر کنن و بشینن هیچ وقت هیچی درست نمیشه ولی میدونم راهش این نیست!!!
یعنی اگه ما ها هم بشینیم دیگه پدر  مادرای ما عمری......اونا که یه بار همه چی و از دست دادن به خاطر به دست اوردن هیچ!!!حالا هم که دارن عادت میکنن کم کم!!!
این گندمزارم گیر داده بره امیر اباد به حرف ما هم که گوش نمیده یکی بهش بگه بیخیال شه!!!
دیروز ما این شبکه ازادی برنامه اقای صوراسرافیل رو دیدیم !اشغال بود!شاهزاده پرست بد بخت!یه شلوغ بازی در اورده بود که.......بابا به تو چه؟بد بخت تو که اون موقع هم فرار کردی !حالا اونجا راحت نشستی مردم بد بخت رو تحریک میکنی برن تو خیابون که چی بشه؟!شاهزاده هم به درد این مملکت نمیخوره!مملکت دست شما ها بدتر نشه بهتر نمیشه!!!داد میزدی که ایرانی نیستی اگه امشب نری تو خیابون که چی بشه؟؟؟؟؟؟؟؟مردم بریزن تو خیابون بعد.....بالاخره ربطی به اون شاهزاده ترسو تو نداره!!!هر کی هم زنگ میزدباهاش مخالفت میکرد قطع میکرد!!!!حالم رو بهم میزد....دلم میخواست زنگ میزدم هر چی دلم میخواست بهش میگفتم.....حیف که قطع میکرد!!به شما ها چه من نمیفهمم!!!

پرسپولیسم که برد!!!!!!!.......به این دروازه بان درازشون!البته ایراد نداره داشتن عقدهای میشدن ؛قبل از این مساوی ها هم اخرین بار استقلال برده بود...داشت بردن یادشون میرفت!!!!!همشون دارن از خوشحالی میمیرن هنوز!!!باورشون نمیشد ببرن!!!
سومین موضوع بی ربط!!!!!
عمه من ۲ سال برای ماموریت شوهر عمه ام رفتن افریقا جنوبی.....دیروز با پسرش اومدن...البته ۲ ماه دیگه میرن!!حالا این بماند که بعد ۴ دفعه که اومده احساساتی شده برای ما سوغاتی اورده از همه هم بیشتر برا من........این هم بماند که چقدر مردم اونجا بد بختن و.......
اوج فاجعه انسانی اونجاست.....البته بماند که نه!!!ادم خیلی ناراحت میشه میبینه همین اپسیلون انسانیتی که تو اروپا و اسیا هست(اگه باشه!!!!!!!)اونجا نیست......نمیتوونین تصور کنید چقدر قشنگه!!!!حاضرم همه زندگیمو بدم برو اونجا رو ببینم!!!اونوقت مردمش بدون استثنا کارگرند!!!اون هم با چه وضعی شوهر عمه من میگه امکان نداره از صبح تا شب یه ذره غذا هم بهشون بدن!!!بعد میرن تو جاده ها جلوی ماشینارو میگیرن دزدی میکنن!!شایدم حق دارن!!با اون همه منبع الماس!!!!!!!!عاج فیل که کلی قیمتشه و اونجا هم پر فیل.....کلی منابع طبیعی و جنگل دست نخورده که ادم حض میکنه میبینه!!ولی ..............
پسرعمه ما هم قاط زده بود اساسی! میگم مدرستون کی شروع میشه؟میگه فرورذین ماه هارو قاطی کرده بود ......  ۱ساعت طول کشید تا قبول کرد مدرسش مهر شروع میشه!!
مغزم ترکیده تا شب میتوونم راجع بهn تا موضوع بی ربط دیگه صحبت کنم ولی باید برم کلاس دارم....
تا بعد


الهی همه چیز را سپاس...........

سلام.......
میخواستم دیگه نیام بنویسم تا حالم خوبه خوب شه........ولی هر بار که تو این چند روز اومدم یه سر به وبلاگم بزنم وقتی این"تنهایی مضمن"رو خوندم حالم بدتر شد......گفتم بیام بنویسم شاید بهتر بشه!!!من خیلی خستم......خسته ی خسته ......با کلی کار!!!!!با یه ذره وقت!!!البته یه ماه برای انجام خیلی کارا زیادم هست ولی الان من n تا کار دارم با nهزار تا خستگی!فقط یه ماه برا درست کردنه همه چیز!!!!!!ولی من میتونم ......اونم خودش کمکم میکنه!شاید اصلا الان وقته کمک کردن خودش باشه!!!
راستی میخوام از این جمله متحرک ها بذارم این بالا ....یه جمله که به پرستو هم ربط داشته باشه....ولی الان یه چند وقتیه که نیم کره راست مخم که مربوط به عواطف و احساسات و خلاصه این صحبتاست گویا  از کار افتاده!!چیزی به ذهنم نمیرسه...اگه کسی هنوز نیم کره راست مخش فعاله یه کم کمک کنه!!!!!
من جمله بالای وبلاگ روز نگار رو خیلی دوست دارم .....قبلا خونده بودمش ؛ولی الان مجبور شدم بنویسمش رو ورق برا اینکه اشتباهی پیش نیاد .....الان فکر کنم یه دو ساعتی هست که دارم میخونمش ...بهش فکر میکنم...چیزایی که منم میدونستم ولی دونستنش کافی نبود به نظرم تکرارش لازمه......خلاصه که الان حالم عالیه .....خوبه خوب ......و واقعا سپاس....نمیدونم تو این ۲ ساعت چی شد......ولی این بود اون جمله ها.....
"الهی ارمش درونم را سپاس؛الهی راحتی ذهنم را سپاس؛الهی شادی درونم را سپاس ....شادمانی و سرورم را سپاس؛انرژی فراوانم را سپاس؛الهی نیت پاکم را سپاس؛الهی قلب مهربانم را سپاس؛الهی دل امیدوارم را سپاس؛امیدواری به خدای مهربانمان را سپاس؛الهی خانواده خوبم را سپاس؛با هم بودنمان را سپاس؛الهی فضای پر مهرمان را سپاس؛زندگی جدیدم را سپاس؛توفیق سپاسگذاری خدای مهربانمان را سپاس؛اکنون به لطف الهی همه چیز و همه توانگرم میسازد؛هم اکنون توانگری الهی به لطف بی پایان الهی از راهها یی بسیار رضایت بخش و هماهنگ به عشق بی پایان الهی در زندگیم تجلی میابد؛من برای همه از صمیم قلب دلی شاد می طلبم؛من برای همه عشق و محبت الهی میطلبم؛ما با خدا  , خدا با ما , ما با گذشت , ما با بخشش و بخشش الهی با ما ما با خدا  , خدا با ما ,  ما با بارش و بارش رحمت الهی با ما ما با خدا و خدا با ماو لطف الهی با ما امروزه اراده عالی همه امورمان را به اراده قدرتمند الهی میسپاریم.امروز گشایش و اسانی همه امورمان را به مهر بی پایان الهی میسپاریم ما همچنان متعهد میمانیم که به لطف و توفیق الهی نه برداشت منفی ؛نه بیان واژه منفی ونه نا سپاس خدای عاشقمان باشیم......
حالم خیلی خوبه...کاش همه اونایی هم که دلم میخواد الان خوب باشن.....
 

پریروز یه چیزه تازه دیدم که بد نیست تعریف کنم مستفید شید!!!
این اپارتمان ما بی شباهت به باغ وحش نیست!!!!!!!البته تازگی ها اینطوری شده ها!هر چند وقت یه بار دو نفر پاچه همدیگرو میگیرن!!!خوبه که ۵ تا واحد بیشتر نیستیم!!!!همین سه شنبه
ساعتای ۱۲ ظهر بود که یهو صدای جیغ و ویغ بلند شد.....خانوم یکی از همسایه ها با دختره اون یکی دعواش شده بود.....دختره همسن های ماست....دعوا هم اصلا مدل دعوای خانوم ها نبود ......بزن بزن جانانه.....همه اهالی هم ریخته بودن پایین بلکه کسی زورش برسه جداشون کنه!!!همسایه جدیدامون که کف کرده بودن.....ولی خوب جای نگرانی نبود تا وقتی داداشه دختره اومد......یهو مامان و بابا و اون ۲ تا داداش دیگش هم  اومدن(جمعیت بیکار خونه رو که ساعت ۱۲ ظهر دارین)این پسره هم سن ماست ولی خیلی وحشیه......من دیگه میترسم از صد متریش رد شم....یک وحشییه که نگو....فحشایی نبود که به این خانومه بییچاره نداد!!!!!!!تا حالا نشنیده بودم .......البته بگذریم که همین خانوم بیچاره همه دوست پسرای خواهرشو با شماره تلفناشون لو داد....این پسره هم هل داد صد متر افتاد اونورتر...ولی خوب حسابی هم کتک خورد....بعدم به خاطر حرفای رکیکی که شنیده بود گفت زنگ میزنم شوهرم بیاد پسره هم هی گیر داد مرد نیست اگه نیاد و از این حرفا.....خلاصه یه نیم ساعتی یه کم اروم شد تا شوهر خانومه اومد ...خیلی شیک  و ریلکس رفت در خونه اونا رو زد گفت :خیلی نامردی دست رو زنه مردم بلند میکنی...اونا هم نامردی نکردن پدر و سه تا پسر ریختن سر یارو ....بازا هالی ریختن پایین که یه کاری بکنن من و خواهرم موندیم بالا......۴ تایی افتاده بودن رو یارو چه بزن بزنی ......افتادن رو گلدونا .....فقط نزدیک ۱۰ تا گلدون خورد شده زیرشون بود.....ما هم داشتیم نگاه میکردیم که یهو داد زدن چاقووو.........نزدیک ۱۰ تا زن جیغ جیغ میکردن چاقو ......همون موقع هم خواهر ما از این بالا(سه طبقه بالاتر)دید همین پسر وحشیه با یه چیزی سه تا ضربه زد به یارو........در نهایت غربتی بازی شروع کرد دادو هوارو گریه که جنازه.....ادم کشی........مردددددددددددد...........بعد با همکاری هم زنگ زدیم پلیس ۱۱۰!!!!!!!!فکر کرده بود با چاقو زدن یارو رو........حال ما هم که بماند !!!بعدا بقیه برام وصف کردن ...که با فاصله ۳ طبقه رنگم از اونایی که ۳ تا پله فاصله داشتن بیشتر پریده بود......خلاصه بالا خره یکی از این اقایون همسایه که همه رو میذاره تو جیبش اومد بیروون و جداشون کرد گفت وایسین منتظر پلیس!!!!!اینا هم هی راه میرفتن فحش میدادن به جد و اباد کسی که پلیس رو خبر کرده....یعنی فهمیدن شاهکار خانواده شجاع ما بوده........بالاخره بعد کلی بی ابروویی که با ماشین پلیس رفتن کلانتری!!!!!!ساعتای ۶ برگشتن و اون خانوم و اقا هم رضایت داده بودن.....اون وحشیه هم با سر چاقو نزده بود !!!با ته چاقو زده بود فقط سر یارو رو شکونده بود!!!!!!!!خلاصه که تو این عمر پر برکت نه پسر به این وحشیی دیده بودم! نه زن به این نیرومندی!!نه دعوای اینریختی !!! نه تا حالا این فحشا رو شنیده بودم.........
خوبه همین الان بود گفتم کلی کار دارم و یه کم وقت!!!!!!!
ما بریم سر ادامه زندگیمون.......خوش باشین , شاد زندگی کنید!

تنهایی مضمن!!

تنها موندن چیز بدیه و احساس تنهایی بدتر!!حالش خوب نیست؛احساس بدی داره ؛احساس بیخود بودن؛بی فایده بودن؛پوچی و کلا به درد نخور بودن...شاید یه چیزی داشته که از دست داده...اره یه چیزی مثله ارزش........احساس بی ارزشی داره...
فکر میکنه دیگه کسی حوصلش رو نداره!!نه حوصله اونو نه حوصله غم غصه هاش.....حتی دیگه کسی حوصله مسخره بازی هاشم نداره....نمیدوونم شاید درست فکر میکنه....
فکر میکنه تنهاست....تنها نمونده هااا.....با وجود اینکه خوا هراش و مامانش و یه کم هم باباش بیخیالش شدن و اصلا دیگه فکر نکنم نفس کشیدنشم برا اونا مهم باشه ولی هنووز ۲؛۳ نفری مونده که دوستشون داره....اصلا اگه شاید اونا نبودن همه چیز رو همون هفته پیش تمموم میکرد!!!!!!!!
منم بهش میگم تا وقتی ادمی مونده که دووستش داری هیچ وقت احساس تنهاایی نکن.....ولی خوب دسته خودش نیست حتی فکر اینکه یه رووزی همین ۲ تا ادم هم پیشش نباشن مثله خوره داره مغزش رو میخوره...اون موقع دیگه جدا تنها میشه!!
----------------------------------------------------
در جست وجو تردید نکن
سری راما کریشنا تعریف میکند که مردی میخواست از رود بگذرد که استاد بیبهی شانا نزدیک شد ؛نامی بر کاغذی نوشت ان را به پشت مرد چسباند وگفت:
"نگران نباش ایمان تو کمکت میکند تا بر اب راه بروی.اما هر لحظه ایمانت را از دست بدهی ؛غرق خواهی شد."
مرد به بیبهی شانا اعتماد کرد و پایش را بر اب گذاشت و به راحتی پیش رفت . اما ناگهان هوس کرد ببیند استاد بر کاغذ پشت او چه نوشته است.
ان را برداشت و خواند:"ایزد راما به این مرد کمک کن تا از رود بگذرد"
مرد فکر کرد همین؟این ایزد راما اصلا کی هست؟
در همان لحظه شک در ذهنش جا گرفت ؛در اب فرو رفت و غرق شد
پائلو کوئلیو    
پدران ؛فرزندان؛نوه ها
----------------------------------------------------
هیچی میترسم اونم اینطوری بشه...وقتی ۲؛۳ تا دلیل بیشتر برا ادامه زندگیش نداشته باشه خوب اکه تو اونا شک کنه غرق میشه دیگه!!!
فقط میتوونم براش دعا کنم.....کاش که زودتر این احساس های بدش بره و گر نه ادم با این افکار دیوونه میشه
شما هم دعا کنید.....
خدا حا فظ

بازم خدا کمکم کرد!!!!!!!!

سلام...
باز همزمان هم کلی حرف دارم هم نوشتنم نمیاد...عجب گیری کردیما
یه ماشینه غراضه زوار در رفته امروز زد به ما......داشتم از ترس میمردم یه ذره یارو رو نگاه کردم و بهش گفتم چیزیم نیست و اومدم؛از اونجایی هم که رو دنده شانس بودم برا بقیه راه تاکسی گیرم نیومد و نیم ساعتی پیاده رفتم .تازه بعد که رسیدم کلاس حالم بد شد ....اول که گویا خدا تصمیم به بردنه ما کرده بود ولی بعد بیخیاله ما شد.......که واقعا ممنونشم....خدایا مرسی...
من حالا حالا کار داشتم...بازم شکر و مرسی
حالا اینکه با چه مکافاتی بعد کلاس رفتیم دکتر و اینا که بماند.....ولی وقتی داشتیم میرفتیم دکتر حالم خیلی بد نبود :۲ ساعتی گذشته بود از اون صحنه شگفت انگیز
سر حال با گندمزار و نغمه رفتیم اورژانس بیمارستان گفتن ببخشید ایشون سرشون خورده به جدوله کنار خیابونیارو هم یه حرکات عجیبی میگفت بکن که.........ما هم که همش خندیدیم اصلا دکتره به کل عقلمون شک کرد.......خونه هم که نگو مامانم دبیر ریاضی یه بار میاد میگه قضیه ا ول انتگرال رو بگو با بد بختی گفتیم ۵ دقیقه بعد اومده میگه قضیه دوم هم یادته!!!!!!بابا ما همون موقعش هم اینا رو مثله بلبل نمیگفتیم که.......خلاصه که بازم خدا ما رو شرمنده کرد ...هم خدا و هم...........مرسی و معذرت
داشت یادم میرفت بگم ......بابا من عاشق نشدم اصلا من نمیدونم ادما عاشق میشن یا ااشغ
من رو چه به این حرفا .....اصلا به گروه خونی ما نمیخوره.......این گندمزار عزیز یا گندم زار با احساس یا گندم جان یا هر چیز دیگه ای که بهش میگن الکی این بساط رو راه انداخت...ما هم حالا داریم براش
دیگه اینکه دلم گرفته......خیلی برا خودم نیستا..برا یه اتفاق که نزدیکه منه........عذاب وجدان گرفتم....حالا برا اینکه تقصیره من بوده این اتفاق افتاده یا اینکه فکر میکنم باید کاری میکردم که نکردم نمیدوونم ......ولی الان یه ۱۲ ساعتی هست که اینطوریم هر کاری هم میکنم این یکیو بی خیال بشم نمیشه.......برا همین هی مطمئن تر میشم که تقصیر من بوده!!!!!!
یکی ....یکی الان حالش خوب نیست هیچ!نمیدونم چیکار کنم !کاش میتونستم بهش بگم من عذاب وجدان دارم و فقط تو میتونی کمکم کنی ولی حالش بد تر از این حرفاست.....
فقط میتوونم بگم از این چیزا زیاد اتفاق میافته ولی اون چیزی که بین ماهاست با ارزش تر از این حرفاست.....نمیگمم ناراحت نباید میشدی ولی خوب بعضی وقتا پیش میا خودتو بیشتر از این ناراحت نکن......دارم فکر میکنم از صبح یه کارایی بکنم شاید وضع بهتر شه!!کاشکه خدا خودش کمکم کنه کار درستی بکنم .....بازم دعا میکنم شما هم دعا کنید این وضعی که میدوونم بیخودی یش اومده درست شه ......من اینطوری از عذاب وجدان میمیرم........
درپایان هم از گندمزار و نغمه بابت حمل یک بیما ضربه مغزی شده تشکر به عمل میاورم......
الان دلم می خواست تمام کتابهای پائلو کوئلیو رو بنویسم اینجا ولی چون نمیشه یه چیزی از کتاب پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران مینویسم......
یک بار به مترسکی گفتم:لابد از ایستادن در این دشته خلوت خسته شده ای
گفت:لذت ترساندن عمیق و پایدار است من از ان خسته نمیشوم
دمی اندیشیدم و گفتم:درست است؛چون که من هم این لذت را چشیده ام
گفت:فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را میشناسند
انگاه من از پیش او رفتم و ندانستم منظورش ستایش من بود یا خوار شمردن من
یکسال گذشت در این مدت مترسک فیلسوف شد هنگامی که از کنار ان میگذشتم دیدم تو
کلاغ دارند زیر کلاهش لانه میسازند.....
خوبه حس نوشتنم نبود وگر نه چقدر مینوشتم.......
خوش بگذره به همگی و خدا حافظ همگیتون باشه.......
فعلا....