-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 آذرماه سال 1382 09:42
سلام.. دلتنگی فردای اون روز خداحافظی کرد ولی من کامپیوترم خرابه!! یعنی گندمزار لطف کرده داغونش کرده!! یه روزی چشات رو باز میکنی میبینی بی اینکه بفهمی اورده گذاشتت این بالا...بالای بالا..تا حالا اینقدر بالا نبودی ... اولش یه کم میترسی و لیکمتر از اونی میفهمیکه بخوای نگران جات باشی ؛نگران سقوطت؛ کمتر از اونی که بفهمی چه...
-
دیروز....
یکشنبه 9 آذرماه سال 1382 21:54
دلم گرفته دلم عجیب گرفته است. تمام راه به یک چیز فکر میکردم و رنگ دامنه ها هوش از سرم میبرد. خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود. چه دره های عجیبی واسب,یادت هست, سپید بود و مثل واژه پاکی,سکوت سبز چمن زار را چرا میکرد. و بعد,غربت رنگین قریه های سر راه. و بعد,تونل ها دلم گرفته دلم عجیب گرفته است. و هیچ چیز , نه این دقایق...
-
هیچی!
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1382 23:43
چقدر دلم تنگ شده بود برا نوشتن!!! بیشتر از یه ماهه که بنایی داریم و نمیشه مثله ادم زندگی کرد!! داره بهتر میشه البته! دیشب کلی حرف داشتما ولی الان دیگه نمیتونم ... دفتر مشق کلاس اولم رو پیدا کردم خیلی دوسش دارم ؛خیـــــــــــــــلی خیلی خستم .. احساس میکنم نمیتونم خودم رو جمع جور کنم...یه چیزی تو همین مایه ها!! ولی...
-
هر شب مساحت قلبم را حساب میکند!!
یکشنبه 25 آبانماه سال 1382 07:23
نفس که میکشم با من نفس میکشد.. قدم که بر میدارم قدم بر میدارد.اما وقتی که میخوابم؛بیدار میماند تا خوابهایم را تماشا کند.او مسئول ان است که خوابهایم را تعبیر کند. او فرشته من است. همان موکل مهربان. اشک هایم را قطره قطره مینویسد.دعاهایم را یادداشت میکند. ارزوهایم را اندازه میگیردو هر شب مساحت قلبم را حساب میکند . و وقتی...
-
پراکنده!!
یکشنبه 18 آبانماه سال 1382 11:17
ساعت ۲ بعد از ظهر..تنها...چشمانی پر از اشک..بغضی در گلو و شاید ..سیگاری بعد از سیگار دیر...ثانیه ها و ساعات در پی هم ..دلم میخواست دستش رو میگرفتم بلندش میکردم ولی ... بهش میگفتم تا اشک نریزی راحت نمیشی..که باید این بغض رو بشکنی..که فکر کنم دچار پوچی شدی و داری توش غرق میشی مثل بقیه... ادم موجود عجیبیه!!تنهایی این رو...
-
میخواهم بدانم برای چه زنده ام!!
دوشنبه 12 آبانماه سال 1382 18:06
ما ریشه لحظه های بی بنیادیم ما خاک عبور نا کجا ابادیم ما فلسفه گذشتن از خویشتنیم بادیم و اسیر هر چه بادابادیم من همیشه یه چیزی رو به عنوان اصل تو زندگیم داشتم ؛اونم این بود که زندگی یه چیزی شبیه اینه باید باشه!!هر جوری بهش نگاه کنی همون جوری بهت نگاه میکنه!! نه بهتر نه بدتر!! هنوزم قبول دارما ولی بعضی وقتا یادم میره...
-
تولدت مبارک!
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1382 14:44
سلام.. مثلا من ۲ هفته نبودم ولی هم خودم update کردم هم یکی از دوستام کمکم کرده که خیلی خیلی مرسی..حالا یه جورایی میشه گفت بر گشتم!! امروز تولد گندمزاره ...دو دهه از عمرش رفت ولی من در تعجبم که چرا هنوز درست نشده !! دعا میکنم هم دهه سوم زندگیت قشنگتر باشه که میدونم هست هم یه کم ادمتر بشی که بعید میدونم بشه!! تولدت...
-
بارون بارونه
سهشنبه 6 آبانماه سال 1382 22:31
بارون بارونه زمینا تر میشه گل نسا جونم کارا بهتر میشه گل نسا جونم تو شال زاره برنج میکاره میترسم بچاد طاقت نداره طاقت نداره دونای بارون ببارین آرومتر بهارای نارنج داره میشه پرپر گل نسای منو میدن به شوهر خدای مهربون تو این زمسون یا منو بکش یا اونو نسون بارون بارونه زمینا تر میشه بارون میباره زمینا تر میشه گل نسا جونم...
-
هیچی و همه چی!
شنبه 3 آبانماه سال 1382 10:36
۱ـ متن قبلی که به نظرم یکی از شاهکارای فروغ هست رو [...] نوشته بود..همه هم که فهمیدن کار من نیست انقدر نوشته هام تابلوه!! تشکرات فراوان.. ۲ـ هستم و نیستم و نمیدونم کجام ولی میدونم که نمیتونم بیام بنویسم و دیر به دیرم میام وبلاگاتون ولی میام..دلم برا بعضی وبلاگ ها خیلی تنگ شده بود ولی کاریش نمیشه کرد ..گویا همینه که...
-
دوست داشتن
شنبه 26 مهرماه سال 1382 17:28
امشب از آسمان دیدهی تو روی شعرم ستاره میبارد در زمستان دشت کاغذها پنجههایم جرقه میکارد شعر دیوانهی تب آلودم شرمگین از شیار خواهشها پیکرش را دوباره میسوزد آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپدید است من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست از سیاهی چرا هراسیدن شب پر از قطرههای الماس است آنچه از...
-
مسیر دایره ای!!
دوشنبه 21 مهرماه سال 1382 21:19
پرستو کاش میشد ادما رو دوست داشته باشی بدون اینکه ازت چیزی بخوان!! ـ این که میگی یعنی چی؟! یعنی این که همه محبتت رو نثار ادمایی کنی که دوسشون داری ولی اونا اخرش ازت هیچ توقعی نداشته باشن!! بازم نمیفهمی؟؟!! ـ نه !مگه چه توقعی میتونن ازت داشته باشن؟ همه نمیتونن معمولی دوست داشته باشن و محبت کنن!!و این کار ادم رو مجبور...
-
باز باران ..
یکشنبه 13 مهرماه سال 1382 14:36
باز باران با ترانه... دونه های بارون خیلی ریز بود..قشنگترین بارونی بود که تا حالا زیرش راه رفته بودم...خورشید درست بالای میدون بود میدونی که فواره هاش تو بارون دیگه مثله همیشه نبود ادم فکر میکرد فواره ها همنوعشون رو دیدن هیجانی شدن.... یه دایره زرد طلایی که نمیذاشت بارون رو نگاه کنم با یه عالمه نور که ریزترین قطره های...
-
از پاییز میبرم!!
دوشنبه 7 مهرماه سال 1382 09:11
بازم نمیدونم میخوام چی بنویسم ولی اینقدر این پازله رو دیدم حالم بد شده !! زمستون پارسال با چه هیجانی منتظر اومدن عید بودیم قرار بود خوش بگذره!!اومد..و گذشت ولی نه اون جوری که دلمون می خواست و کلی ضایع شدیم گفتیم وای چرا این تابستونه نمیاد راحت بشیم!! تابستون هم اومد و گذشت و این دفعه خیلی بدتر از اونی که فکرش رو کرده...
-
پازلم داره بیریخت میشه!!بلد نیستم درستش کنم..کمک!!!
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1382 02:21
وقتی به دنیا میایی یه عالمه ادم دورو برته ولی چون حاله تو رو نمیفهمن و تو به حاله خودتی اونا هم به حاله خودشون و تو تنها گریه میکنی پس میگن ادما تنها به دنیا میان!! بعد تو همه زندگی به عشق همین ادما زندگی میکنی...همین ادمایی که وقتی نگاه میکنی میبینی خوباشون !!همیشه باهات بودن و تنهاتم گذاشتن!!یه سری ادم به جز اون...
-
انتظار هم معنی نداره!!
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1382 23:04
قفس به این بزرگی کاشکه پرنده بودم مهم نبود پریدن ولی برنده بودم.. از صمیمه قلب امروز دلم خواست که کارتون یه روز پیشش گیر کنه و بعد یه لبخند تحویلتون بده و بگه شرمنده!!!! بعد من کِیف میکنم...تازه اگه اینجوری هم بشه بازم خیلی کم گفته بهِتون نسبت به اینایی که شما ها امروز به من گفتین!! مهم نیست اصلا... میگم به این نتیجه...
-
مزار من!!
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1382 00:09
اومدم چند تا چیزه کوچولو بگم و برم ... کلا من خیلی mail ندارم به جز ویروسی هاو یک سری mail محبت امیز از طرف شما وبلاگی ها که اصلا میمیرم از هیجان وقتی میخونمشون!! من چیکار کنم که دیگه نیایین بهِم بگین "اینجا مرده است!!اینجا وقتی میایین دلتون میگیره یاده غماتون میفتین یاد قبرستون میفتین...این چه روالیه که من در نوشتن...
-
الرژی به ویولن!!
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1382 01:45
......باز هم ناله غریب ویولن !! همون حسه عجیب..صدایی که تو همه وجودت میپیچه !!همیشه عاشقش بودم ولی الان با شنیدنش منقلب میشم و میریزم بهم!!اصلا یه سر درده مضمن!! یه عالمه خاطره قشنگ که نباید هیچکدوم رو به یاد بیاری .. اصلا جای سختش همینه که با وجوده شاهکاری باید فراموش بشن!! وگر نه همون شاهکار ها ذهنت رو مثه خوره...
-
متوقف شو!!
جمعه 14 شهریورماه سال 1382 19:01
سلام وبلاگامون شده مثله بچه برامون..دیروزم دومین جلسه اولیا و مربیان بود !! مربیمونم خودنویس بود و... من قرار دفعه اول نبودم برای همین این دفعه یه چیزایی تو مایه های جو منو بسیارفراگرفت تنها کار مفیدم نگاه کردن بود...هیچی حرف نزدم داشتم دق میکردم ...فکرشو کنین منو حرف نزدن!! البته همه خیلی کم حرف تر از اونی بودن که...
-
دلم فریاد میخواهد!!
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1382 21:41
دلم فریاد میخواهد ولی در گوشه ای تنها؛ چه بی ازار با دیوار نجوا میکنم هر شب یه بار نوشتم بعد که اومدم بفرستمش نمیدونم چی شد پاکش کردم....گفتم اگه بخونینش احتمالا قاط میزنین...ولی الان پشیمون شدم... بگو کی واژه عشق رو ازدلِ حافظه برده زنده شو ,ای منِ خسته بگو کی راهِتو بسته قلبِ این اینه دار رو بگو سنگه کی شکسته ......
-
می خوام تا صبح حرف بزنم
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1382 23:38
اول اینکه این لوگوی قرمزته رو گذاشتیم اینجا چون سایته خوبیه و ما بیشتر از اینا به اقای دشتی مدیون هستیم ولی بگم که استقلالیم !!ولی خوب اگه پرسپولیسی هستین برین ببینین!!! ۱ـ صبح ساعت ۵ به زور بیدارت میکنن..... ۲ـ طی ماجرایی نا خواسته با یه نفر تا ۳ ظهر دعوا میکنی(البته انتراکم داشت) ۳ـ خوب که اعصابت خورد شد یادت میفته...
-
چهار دیواری بی چهار دیواری!!
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1382 12:58
دیشب حدود ساعتای ۳ اسمونِ خونَمون فقط یه ستاره داشت!! فقط یه دونه!! حالا اون یکی ماله کی بوده؟؟ چند نفر داشتن سرش دعوا میکردن رو نمیدونم ...ولی شایدم ماله من بوده !!اون ستاره هم تو اسمون به اون بزرگی تنها مونده بود!!حتما دلش هم گرفته بود !!منم کلی باهاش حرف زدم انقدر که جفتمون از تنهایی در اومدیم... فقط من حرف میزدم...
-
جا موندن اونجا!!
شنبه 1 شهریورماه سال 1382 17:40
دیدی چی شد؟!!! جا موند!! یه چند روزه دیگه میرم اونجا سراغشون...برشون که نمیتونم دارم....ولی نگاهشون میکنم و کیف میکنم و شاید هم غصه بخورم... خاطراتم جا مونده!!!خاطراتم روی نقاشیهای دیوار حیاط مدرسه مهدوی موند....تو اون کلاس بزرگه که ۵ تا تخته سیاه داشت ....میخوام برم لای برگهای درخت توت مدرسمون دنبالشون بگردم!! بعد از...
-
باز امپراژم زد بالا!!
دوشنبه 27 مردادماه سال 1382 17:12
گفته بودم شاید دیگه مارو نبینین!!حالا که دیدین ضایع شدم!! من این وسط هیچ کاره ام ؛قرار بود کامپیوترم رو جمع کنن!!میگن مشکوکه...هر چی گفتم بهشون بابا این پسره به این خوبی صداش که در نمیاد ؛صبح تا شبم که سره منو گرم میکنه نمیام بهتون غر بزنم....میگن همین دیگه مشکوکی صبح تا شب با این چیکار داری تو اتاق!!! باید بره!! ازما...
-
میخوام ولی نمیتونم!!
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1382 15:15
وقتی خیلی کوچیکی اگه یه نفر رو دوست داشته باشی فقط دلت میخواد اون پیشت باشه!!! یه کم که بزرگتر میشی دلت میخواد اون هم پیشت باشه هم اینکه همیشه شاد باشه و بخنده!! باز که بزرگتر میشی دلت میخواد یه کاری بکنی که اون همیشه خوب باشه و هیچ وقتم از دستت ناراحت نشه!! باز بزرگتر میشی !!!میبینی فقط قبلی ها نیست اصلا اونا دیگه...
-
گویا اعتراضی وارد نیست!!
یکشنبه 19 مردادماه سال 1382 11:32
میشه نمیشه میشه نمیشه میشه نمیشه میشه نمیشه میشه نمیشه میشه نمیشه میشه نمیشه میشه نمیشه میشه نمیشه میشه نمیشه میشه نمیشه میشه نمیشه میشه نمیشه میشه نمیشه من میخوام که بشه !! خدا جون خودت کمک کن که بشه!!مردیم انقدر گفتن اره نه!!!تو همین یه دفعه رو کمک کن ؛من قول میدم حالاحالاها هیچی ازت نخوام.....کمک میکنی؟؟!خودت همه...
-
اینم وضعه جالبیه ها!!!
چهارشنبه 8 مردادماه سال 1382 22:58
حداقل روزی ۲۰ بار یا بیشتر بهِم میگن دیوونه ..... حالا یا اعصابه کسی رو خورد کردم که بهم میگه دیوونه یا خل بازی از خودم در اوردم و زدم بی سیمه اخر!!یا جدی فکر میکنن من روانی و دیوونم و باید یه راست برم دیوونه خونه واقعی که بهم میگن دیوونه!!یا عقاید و تفکراتم براشون مضحکه که بهم میگن دیوونه!!۲۰ بار یا بیشتر!!!!! ولی...
-
من یه چیزی میگم شما جدی نگیرید!!!!!!
چهارشنبه 8 مردادماه سال 1382 09:35
من قبلا که نظر خواهی داشت اینجا از هر ده تا نوشته ۷ تاش رو دلم میخواست نظر خواهیشو بردارم....اصلا برام شده بود یه مرض....اولم ناراحت نشدم که کسی نمیتونه بیاد اینجا نظر بده فقط ناراحت بودم که چرا نمیشه جایی نظر داد....ولی الان ادم احساس میکنه داره گِل لقد میکنه؛با خودش حرف میزنه ....کاش زودتر درست شه!!! یکی برام mail...
-
.........
سهشنبه 7 مردادماه سال 1382 18:59
فقط اینکه گوساله ها هرگز نمیمیرند.....
-
دلم کلی گرفته!!!
یکشنبه 5 مردادماه سال 1382 01:36
من از دارِ دنیا دو تا دوست که بیشتر ندارم...یکیشون که الان نیست...اون یکی هم که هست انقدرهم سرش شلوغه و هم بد بختی داره که دیگه وقتش رو نداره به حرفای من گوش بده....یا حوصله .......هر چی خواستم امروز باهاش صحبت کنم نشد....واسه خودم یه عالمه تنهام .......تنهام و دلم گرفته....تنهایی عجب فاجعه ای ها!!!!هر روز که میگذره...
-
چه خوب شد که اینجا درست شد!!!!
شنبه 4 مردادماه سال 1382 14:41
چه قدر بده که ببیینی یه نفر داره جلوت گریه میکنه؛ناراحته؛ کلی حرف بزنی ولی خودت بدونی یه دونش هم فایده نداره و ارزش هم نداره و کلی دلت بخواد یه کاری بکنی ولی نشه کاری کرد.... ادمه دیگه...ادم اونم از نوع من ...هیچ کاری نمیتونم بکنم...